شامگاه سگی سگی! :دی
دیشب شوهری جانمان کارش طول کشیده بود و ماشینش نیز خراب شده بود و دیر می آمدند خانه
ما هم سرگرم تلویزیون نگاه کردن و طبق معمول نت گردی بودیم و می خواستیم یک آپی چیزی بنگاریم که یکهو در خانه به صدا درآمد
هر چی میگم کیه کسی جواب نمیده فقط صدای همهمه می اومد که برو تو!!
دوباره میگم کیه؟ به یکباره مهمانان عزیز خودشان لطف کرده و زحمت در باز کردن را به بنده نداده و خودشان با نیشهای تا بناگوش باز شده چپیدند تو!!!
و درست مچ ما را در حال شیرجه زدن به سمت شال و کلاهمان (منظور همان روسری و دامن و ...) گرفته و گفتند راحت باش کسی نیست خودیه!!!
افکار من در حالی که عذا گرفته بود: اییییییییششششششششششش
آقا سرتون رو درد نیارم و معما رو حلش کنم سه تفنگدار بودند (منظور همان خواهر شوهر بزرگ و به قول داداشیمان عفریته به همراه بچه عفریته هایش)
واقعا یعنی چی آخه یا در بزن مثله آدم بمون تا برات در باز میکنن
یا اگه قصد داری طرفت رو سکته بدی همون یهو با گفتن جمله پـــــــــــــخ بپر داخل و قال قضیه رو بکن
حالا اینا خودشون وقتی می خوای بری خونشون از قبل باید زنگ بزنی بگی می خوام بیام اونجا اجازه هست
بعد که میری یک ساعت دم در منتظر بمونی تا برات در باز کنن
بعد یک ساعت در سکوت و تنهایی توی حال سر کنی تا خانوم از اتاق بیاد بیرون
خلاصه نگذاشتند ما حجاب کاملمان را بگیریم و امدند نشستند ور دلمان و سریعا فضولی و کنجکاویشان گل نمود که چرا برادر عزیزش خونه نیست ... کجا رفته ... کی میاد.... برای چه کاری رفته... چن ساعت طول میکشه بیاد
من: نمیدونم
در همین حال چشمش خورد به دست ما و گلی دل ضعفه رفت و گلی اخ و اوخ به جای ما کرده که نزدیک بود خودش و فرزندانش غش کرده و بی افتند روی دست ما
خلاصه ایشان که فکش هیچ وقت از حرکت نمی ایستد یک ریز وراجی می نمود و من هم الکی گوش میدادم
و بالاخره آن کار اصلی که برایش قدم رنجه نموده و خانوادگی تشریف آورده بودند را پس از جان کند فراوان به زبان آوردند
آنهم اینکه شوهر گرامیشان یک چیزی داره که به کامپیوتر مربوط میشه براش انجام بدی
گفتم باشه مساله ای نیست
گفت یکم دیگه خودش میاد بالا
آقا ما رفتیم آشپزخانه که اجاق گاز را برای دم کردن چایی روشن کنیم
که متوجه شدیم از جای خود بلند شده و به دنبال ما روانه آشپزخانه شدند که ببینم اجاق گاز صفحه ای شما چطوریه
من اچاق گاز خواهرم رو خریدم و خلاصه شروع کرد به بررسی علمی و تخصصی اجاق گاز خودشان و اجاق گاز ما و اجاق گاز قبلیشان و مزایا و معیاب این نوع اجاق ها و گرانی و ارزانی نرخ اینروزه بازار اجاق گاز و من نیز با سر حرفهای گوش نکرده اش را تایید می نمودم و چشمم به بچه غولهایش بود که تا مرا دور دیده بودند شروع کرده بودند به رژه رفتن رد خانه و اتاق و بررسی نمودن وسایل روی دراور من و هر چند دقیقه یکی از آنها می آمد اشپزخانه و با چنگالهای غذاخوری ما بازی می نمود... و خلاصه ما در حال حرص خوردن بودیم که یکهو در باز شده و یک صدای مردانه گفت سلام
از دست اینها من به کجا پناه ببرم!!
اینجا رو کرده بودند خونه خودشون
اینم مگه ول کن ماجرا بود گفتم من روسری سرم نیست لباسم بده الان چیکار کنم
اونم رفت در رو شوهرش بست و بیرونش کرد تا بنده حجاب بگیرم اصن یه ضایع بازاری بود اونجا
بعد خواهرشوهر گرامی برای اینکه گند شوهرش را جمع کند میگه مریم حواسش نبوده در رو برای باباش باز کرده
بعد رو به مریم: تو در رو واسه بابا باز کردی
دختره هم بعد از کلی ناز و عشوه و لبخند میگه آره
خوب اخه این بچه چیکارست که در رو باز کرده شما حداقل یه در میزدی؟
این داستان ادامه دارد...
- پنجشنبه, ۹ آذر ۱۳۹۱، ۰۷:۳۵ ب.ظ
اهل و عیال همه بیان، اون هم بدون در زدن و اجازه و رعایت مَحرم و نامحرمی!
اره عذابیست بس وصف نشدنی
به قول داداشم من الان تو برزخم و این عفریته ها هم عذابمن