زنی را می شناسم من!
شنبه, ۱۸ آذر ۱۳۹۱، ۰۲:۰۳ ب.ظ
+ حرفای زیادی واسه گفتن داشتم که میخواستم بزنم... اما دیدم همش تو این شعره نهفتست... ترجیح دادم این شعر زیبا رو بزارم
+ تازگیا یه بازی تو گوشیم نصبیدم که میتونی کوزه گری کنی روش نقش و نگار طرح کنی بعد ببری بفروشی خیلی کیف میده (من به چیا که معتاد نشدم) :دی
- شنبه, ۱۸ آذر ۱۳۹۱، ۰۲:۰۳ ب.ظ
چـه جمـلـه ای !
پــــُر از کـلیـشه …
پـــُـر از تـهـوع …
جـای ِ گـرمی نـشستـه ای و می خـوانـی :
” ســرد اسـت “…
یـخ نمـی کنـی …
حـس نـمی کنـی …
کـه مـن بـرای ِ نـوشتـن ِ همیـن دو کلمـه
چـه سرمایـی را گـذرانـدم …
عجب اشعار کلیشه ای...
پر از تهوع...
اره سرده حس هم میکنم
مردم چه شعرایی از خودشون در وکنن اسمشو میزارن عشق