پس از دوشیزگی

خط خطی های ماندگار

پس از دوشیزگی

خط خطی های ماندگار

خانه خود آدم...

يكشنبه, ۲۶ آذر ۱۳۹۱، ۱۲:۴۴ ق.ظ

عجیب است که پس از دوشیزگی...

بعد از مدتها دور شدن از خانه و کاشانه قبلی...

وقتی به زادگاه قبلی ات می روی یک حس غریب داری حسی توام با درد غربت....!

انگار هیچ وقت برایت آشنا نبوده...

خیلی زود هیجان دوباره دیدن زادگاه قبلی ات به دلتنگی برای رفتن به آشیان جدیدت تبدیل میشود...

و اینجاست که معنای عمیق این جمله را درک میکنی...

هیچ جا خانه خود آدم نمیشود....!

 

 

پ­ن: این است یکی از تفاوتهای دوران مجردی با متاهلی...

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • يكشنبه, ۲۶ آذر ۱۳۹۱، ۱۲:۴۴ ق.ظ
  • ناهید بانو

نظرات  (۱۳)

آجی ما که همچی تجربه ای نداریم ولی واقعنی هیچ ها خونه خود آدم نمیشه




حالا بزار به وقتش شما نیز تجربه مینمویی
آهان!!!
حالا فهمیدیم
باقی تفاوتهایش را نیز بگذار تا بیشتر به این مهم پی ببریم
حالا انصافا کدومش بهتره آبجی؟!!




زین پس در کنار ماجراهای عفاریت از این تفاوتها نیز برایتان میگذاریم که روشن شوید
اینو باید بیام به صورت مفصل برات توضیح بدم
سلام

منظورتان این است که سند خانه به اسم شماست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟




شما چگونه این منظور را از حرف ما برداشت نمودی الله هو اعلم
سند خانه که متعلق به شخص شخیص قلعه دار است
ما فقط اینجا زندگی میکنیم
مثله اینکه در جریان قلعه هزار اردک ما نیستی؟!
سلام
بسیار زیبا توصیف کردی آجی
دقیقا همینطوره وقتی برمیگردی به شهر و یا حتی خانه ای که کودکی ات را سپری کردی و از آنجا رخت بسته ای، حس غریبی و غربت بد جوری موج میزنه و بعد از چندی هوای خانه و یار را میکنی...




نظر لطفته اجی الهام عزیز
خدا رو شکر که بالاخره یه متاهل اینو خوند و منو درک کرد
اره واقعا نمیدونم چرا اینطوریه!!!!
همین که میری خونه بابا و میبینیشون دیگه دلت واسه خونه زندگی خودت تنگ میشه!!!
e?!
مثل اون شعره که قرار بود بقیه ش رو برام بگی و من همچنان منتظرم؟!!!
نیشه برام میلش کنی؟من کجا آبجیمو ببینم آخه!!!





خو یادم رفت... البته بقیش دیگه نیومد... ذهن ادبیاتیم قفل کرد
ولی این یکی رو چشم داداشی حتما میفرستم.... قول
اپم:)




حالا چیکار میتونیم برات بکنیم که آپی!!!!
آررررررررررررره!!!
میفهمم آجی ناهید!
اصا این آباجی ِ ما که میاد اینجا اینا رو میگه!!! دلم میخواد با پشت دست بزنم رو دهنش که خائن،تو بیست و اندی سال اینجا بودی...حالا واسه من غریبی میکنی...حالا هوای خونه تو میکنی....والاااا!!!
البته دور از جون ِ شماهاااا:دی
ولی آجیییی این حس ِ یکم دوگانگی به آدم نمیده؟! دلت در نوسان ِ اینجوری کـــه!!!
هعییییییی
آجیم ممنوووووووووووووووووووووووووووون که میای پیشم...
دومست دالم هوالتاااااااااااااااا




قربون تو آجی گلم که همیشه منو میفهمی و درک میکنی
خائــــــــــــــــــــنــــــــــــ....
البته کاملا حق با شماست اجی
ولی بزار بعدا به حرف ما میرسی
اره قبلنا نوسانش خیلی بالا بود نمیتونستم باهاش کنار بیام
اما الان باهاش خو گرفتم
منم دومست دالم هوالتاااااااااااااااااا
  • دخترآسمان
  • من که هنوز مجردم،نمیتونم درک کنم،
    ولی قبول دارم هیچی آرامش خونرو نداره،واسه همین اکثرا تو خونه أم یا دانشگاه،راحت...




    غصه نخور شما هم یه روز میدرکی میفهمی
    الان واسه شما میشه گفت هیچجا اتاق خود ادم نمیشه
    این چیزی که من گفتم هم یه چی تو همین مایه هاس
    سلام :)

    من به طور اتفاقی با وبلاگت آشنا شدم .. نثر نوشتنتو خیلی دوست دارم ... ساده و رون می نویسی :) وبلاگ قشنگی داری
    وبلاگت رو هم لینک کردم

    شاد باشی




    ممنون رهگذر عزیز
    نظر لطفته
    من هم شما رو لینک کردم
  • بانـــــــــــو
  • راست میگی والا....




    من کی دروغ گفتم که این بار دومم باشه؟!
    سهلاممممممممممممممم
    آی گفتی....مدتها بود منم این حسو داشتم اما نمی دونستم چجوری بیانش کنم.......
    من که اینقد احساس غربت میکنم که سعی میکنم همون خونه خودم بمونم هههههههههههه

    یلدات مبارک ناهید جونم




    سهلااااااااااااااااااااااااام علیک
    از این ورا
    اره دیگه همینطوریه... همه متاهلا درک میکنن
    ولی شما دیگه زیادی احساس غربتت زده بالا





    اوخی آجی چرااااااااااا؟
    نبینم اینطوری باشی
    سلام عزیزم وبلاگت عالیه
    به وبلاگ منم سر بزن و اگه موافق بودیمنو بلینگ و بگو بلینکمت..220تی..


    ممنون
    ظرفیت لینکام پر شده کسی رو نمیلینکم شرمنده