غیبت غیر موجه...! :دی
دوران دانشگاه یک دوست خیلی صمیمی داشتم که همدیگرو خیلی دوست داشتیم
همیشه با هم بودیم انقدر صمیمی که بچه های دانشگاه فکر میکردند ما از بچگی با هم دوست بودیم
همه واحدهامون با هم بود و حتی یک واحد رو نبود که جدا از هم پاس کنیم...
روز آخر دانشگاه با هم اومدیم خونه و قدم زدیم و کلی حرف زدیم قرار بود چند وقت بعدش من ازدواج کنم
دوستم از این بابت ناراحت بود چون میگفت اگه بری یه شهر دیگه و ازدواج کنی از هم دور میشیم
اون روز کلی گریه کرد و من دلداریش دادم و خودم رو نشکستم
اون که رفت منم شروع کردم به گریه
اما این آخر دوستیمون نبود...
بیشتر وقتا که میرفتم خونه بابا با هم میرفتیم بیرون... یه سال گذشت و اونم شوهر کرد... رفت یه شهر دیگه
دیگه واقعا از هم دور شدیم...
هر کار میکردیم همو ببینیم نمیشد هر موقع من اونجا میرفتم اون تازه برگشته بود و برعکس...
حتی هنوز کادوی عروسی هم بهش نداده بودم...
تا اینکه جمعه اون هفته اس داد که میره شهرمون...
گفتم اگه میمونی تا چند روز، قول میدم شنبه بیام ببینمت...
آخه شوهرش مدام همراهشه و تنهاش نمیزاره باید بیاردش بعد با خودش برگردونه..
اونم گفت باشه میمونم..
منم شنبه و یکشنبه که نبودم رفته بودم دوستم رو ببینم
وقتی برگشتم شوشو کل خونه رو و کمد رو بهم ریخته بود و برام کلی کار تراشیده بود که هنوز تموم نشده...
یعنی هر کی جای من بود الان کله شوشو رو کچل کرده بود...
همون روز که برگشتم رفتم پایین واسه یه کاری...
بازم مهندس مربوطه اونجا بود با اهل و عیال... تا منو دیدی... وسط سلام و علیکم پرید و گفت:
میشه بی زحمت بری چیزتو بیاری یه چیزی واسه تحقیقم اضافه کردم خوب نشده ببینی چشه؟!
به قول سحر تا بخواد این تحقیق رو تحویل بده من پیر شدم..!
اصن فک کنم واسه دس گرمی داره پاورپویت کار میکنه منو سر کار گذاشته!
این دو روز بعدش هم کارام زیاد بود... صبح باید میرفتم 2 تا آمپول میزدم... الان چهار تا آمپول زدم و به معنای واقعی کلمه فلج شدم... بعدش که نهار... بقیه اش هم که باید این خراب کاری های شوشو رو درست میکردم
کل کمد دیواری و وسایل رو زیر و رو کرده... روز اول که فقط نشسته بودم بینشون هی نیگاشون میکردم که از کجا شروع کنم... الان یکم دیگشون مونده
ببخشید که بهتون سر نزدم... آپ های جدیدتون رو با گوشی خوندم اما نتونستم نظر بزارم
کامنتا رو هم فعلا نتونستم جواب بدم
ممنون که در نبودم بهم سر زدیم
- چهارشنبه, ۶ دی ۱۳۹۱، ۱۰:۳۱ ق.ظ
من اگه جای توبودم میگفتم خودش بیاد همشو جمع کنهمیخاس نریزه حالا که ریخته خودشم باید جورشوبکشهفدای آجی گلم برم که دلش نمیاد به شوشو چیزی بگه
پس تو بودی که به شوشوی ما از این درس های اشتباه دادی!؟
گیرم که بیاد جمع کنه خودت که میدونی مردا که به تمیزی ما زنا چیزی رو جمع نمیکنن فقط میریختشون تو کمد و درشون رو میبست
درست همون کاری که خودش کرده بود...
قربون اجی گلم که همیشه حضور داره