پس از دوشیزگی

خط خطی های ماندگار

پس از دوشیزگی

خط خطی های ماندگار

ادامه پروگری های جاری!

يكشنبه, ۱۱ اسفند ۱۳۹۲، ۰۲:۴۸ ب.ظ

شما هم دور و ورتون از این آدمها دارین که فک میکنن کل وسایل خونتون اعم از خوراکی گرفته تا استفاده کردنی، یه جورایی به اونا هم تعلق داره و مختارن هر موقع چیزی لازم داشتن با یه لحن خشن و تند و تهدید آمیز امر کنن که فلان چیزتو بده!!!!

اگه ندارین که خوش به حالتون و اگه دارید بدونید که شدید حالتون رو درک میکنم!

همچین موجودی که ما در اینجا داریم و تحملش برامون مشکل ساز شده کسی نیست جز میس جاری!

دو هفته پیش جناب شوشو برای اینکه راحت باشم موقع مخلوط کردن یه سری چیزا مخصوصا برا هم زدن سفیده و زده تخم مرغ موقع پخت کیک، برای اینجانب یک عدد همزن تهیه نمودندی...

که از قضا جاری خانوم خبر دار گشتندی! و از آنجایی که خودشان همزن داشتندی ما فکر نمیکردیم که حتی به هم زن ما نزدیک شوندی!

ولی باید بگم بنده هنوز خودم ازش استفاده نکرده بودم که یه روز قبل اینکه برم منزل پدری...

رفتیم سری به امیرعلی بزنیم که جاری با حالتی کمی تا قسمتی غیض مانند گفت:

صدات زدم نشنیدی فک کنم داشتی با چرخ گوشت کار میکردی!

بنده: آره داشتم سبزی چرخ میکردم، چیکارم داشتی؟

اون: دستور پخت کیکی بود که ازت گرفتم، توش نوشته سفیده و زرده رو جدا کنم و جدا بهم بزنم، ولی هم زنم خراب شده....

و بنده نگذاشته ادامه حرفش را بزند و توی حرفش پریده و گفتم خوب با دست همش بزن!

من همیشه با دست هم میزدم، پف میکنه

او با چشمهایی تعجب کنان و از حدقه درآمده به خاطر رفتار عجیب ما که تاکنون از ما دیده نشده بود و همیشه در خدمت گذاری به اوشان حاضر بوده به ما زل زدندی و اظهار کردندی که سخت میباشد با دست هم زدن!

بنده در دلم: اون موقع که من با دستم هم میزدم نمیگفتم سخته و همزنت رو قرض بده! والاااا

گفتم: نه اصلا هم سخت نیست زود هم بهم میخوره....

و از آنجایی که آنروز برادرش پیشش تشریف داشت و طبق معمول همیشه به آشپزخانه گریخته بود و خودش را نمیدانم با چه سرگرم کرده بود بنده نیز محل حادثه خورد شدن غرور جاری را ترک گفتندی و به خانه برگشتندی!

این ماجرا گذشت و بنده رفته و برگشتم و یه روز بعد برگشتن جناب شوشو از بنده خواست که برایش کیک پزیدن کنم...

صبح همه کارامو انجام دادم و غذامو درست کردم و با خودم گفتم همین الان کیک رو هم بزار درست کنم که خیالم راحت شه، اما به یکباره گشادیسممان عود کرد و شیطان به جلدمان فرو رفت و گفت ولش کن بزار مثل جاری شب درست کن که نکنه الان سر و کله اش پیدا بشه و امیرعلی جلو دست و پاتو بگیره...

برای همین رفته و مشغول تا زدن و داخل کمد قرار دادن لباسهایی که از روی طناب آورده بودیم شدیم، که یک صدایی ناهید کنان ما را فریاد میزد!

صدای جاری بود!

با بیحوصلگی مقداری لفتش داده و رفتم در حیاط رو باز کردم و گفتم با منی؟ کجایی؟ چی میخوای؟

قابل توجه اینکه مثل همیشه به خودش زحمت داخل حیاط آمدن هم نداده بود و گفت اینجام تو خونه! (یعنی برد صداش تو حلقم!)

گفتم چی میخوای؟

با همون صدای بلندش که وقتی حرف میزنه ادم فک میکنه با پتک دارن رو سرش میکوبن! گفت: همزنتو میدی؟!

یعنی دقیقا همینطورها!

بار پیش حالش را گرفته بودم اینبار خواسته اش را اینطور با پرویی تمام مطرح کرده بود!

یه جوری که انگار همزن اون پیش من جا مونده و داره داد میزنه سرم که پسش بده!

من هم از پرویی های خودش بهره برده و گفتم نه! خودم لازمش دارم میخوام کیک درست کنم و در رابستم!

و همه اش منتظر بودم و گفتم الانه که بیاد ببینه من راست گفتم یا دروغ! :|

والا هرچی از اینا بگی کمه! میان چک میکنن راست و دروغ کارتو! واسه همین گشادیسم مبارک را چخ کرده و نشستیم کیکمان را هم پختیدیم....

 

+ حالا هی بگید بهش رو میدی! والا به خدا هزاران بار از روز ازل زدم تو پرش ولی خودش مدلش اینطوریه!

خدا بیامرزتش یه عمه داشت که تو شهر پدری دقیقا همسایه روبرومون بود! یعنی اخلاقش با اخلاق عمه اش مو نمیزنه! عمه اش هم اون موقع دهن مامان رو سرویس کرده بود!

مثلا یه روز اومده بود میگفت عدس پلو درست کردم، هانیه (دخترش) گفته ماست میخوام! شما ماست ندارین بدین! و مامان طفلکی ما هم که روش نمیشد یه کاسه ماست بده دستش یه دبه ماست داشتیم داد برد!

و هزار تا دیگه از این ماجراها داشتیم با این عمه جاری!

چرخ گوشت مامان رو میبرد تا دو سه روز پسش نمیداد اخر سر مامانم مجبور میشد بره بیاره، میرفت برمیگشت میگفت چرخ گوشتم همینطور تو حیاط نَشُسته انداخته بودن!!!!

خلاصه خانوادگی اینطوری ان

 

  • موافقین ۱ مخالفین ۰
  • يكشنبه, ۱۱ اسفند ۱۳۹۲، ۰۲:۴۸ ب.ظ
  • ناهید بانو

نظرات  (۴)

  • سمیرا نامجو
  • نمیدونم چرا بعضی از ادما انقد راحت و بی رو دربایستی هستن......دیدی ناهید گلم ماها

     

    اصن رومون نمیشه چیزی از کسی قرض بگیریم مگر اینکه طرفمون خواهر مون باشه...

     

    چی بگم از دست بعضی ادمای زیادی راحت.....ای خواهر.....ای...

     

    ناهید میگما :

     

    دیدی فارسیم دوباره برگشت؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟خخخخخخخخخخخخخ

     

    اصن کلی ذوق مرگم....نمیدونم چه جوری یهو هندی شده بودم...تو نمیدونی؟؟؟؟

     

    ایکون خنده زیاد

    پاسخ:

    آره بعضیا کلا فک میکنن دنیا متعلق به خودشونه!

    بحث رومون نشدن نیست سمیرا! ماهم اگه بخوایم رومون میشه! ولی ما کسایی هستیم که دوس نداریم زیر بار منت کسی باشیم! دوس نداریم مزاخمت برا کسی ایجاد کنیم! ترجیح میدیم خودمون به زحمت بی افتیم و بیریم چیزی که لازمه رو برا خودمون بخریم نه اینکه از مال کسی دیگه اونم به طور مکرر استفاده کنیم.... درستشم همینه از نظر من

    فک کنم ضربه خوبی زدم تو سرت که فارسیت برگشت خخخخخخخخخخ

    nahid in jari to ro bayad zad chako lagadish karf...:dvalaaaa kheili poroee
    roo nade behesh che jori rosh mishe man k room nemishe az mamane khodam chizi begiram....khkhkh
    rasti agha masod age inja ro mikhoni bayad begam nazdike 20ta nazar gozashtam barat ama sabt nemishe
    پاسخ:

    خخخخخخخ

    خو چرا نمیای برام این کارو بکنی :D

    من رو بهش ندادم والا!!! ذکر کردم تو پی نوشت که خانوادگی اینطوری ان! کسی که سالهاست اینمدلی بزرگ شده رو نمیشه آدم کرد ;)

    آقا مسغود تحویل بگیر

  • سمیرا نامجو
  • آه ناهید عزیزم:

     

    ممنونم بابت امتیاز دادنات......

     

    بالاخره من بردم....هورااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا.

     

    چاکریم(چشمک)

    پاسخ:

    قابل نداشت گلم

    دیدم برنده شدی

    بهت تبریک میگم دختره غر غرو خخخخخخخخخ

  • یِ خانومِ شاد!
  • باز خوبه این سری رک جلوش واستادی
    با آدمای پر رو باید همین کارُ کرد ناهید
    فک نکنم تو وجودشون چیزی باشه ک بهشون بربخوره
    پاسخ:

    آره حق با توئه

    شدیدا با این گفته اخرت حال کردم... اینکه چیزی تو وجودشون نیست که بهشون بربخوره

    دقیقا همینطوره

    یه چیز دیگه هم تو وجودشون هست و اونم اینه که از رو نمیرن خخخخخ