و اما شاهکار مادرشوهر
از اونجایی که خدای بنده خیلی بزرگ تشریف داره و همیشه هوامو داره تو کار هردوشون یه مشکلاتی پیش اومد!
یکی اینکه روز بعدش صبح جاری گفت همون بهتر نیومدی! اصلا مراسم اینا نگرفتیم به خاطر ایام فاطمیه! فقط یه جورایی دور هم بودیم و نشان و اینا بعد این ایام تو تالار براش نامزدی میگیریم بیا...
و عصرش هم خواهرشوهر رو پایین دیدم که گفت ناهید مانتوه بود!
رفتم پوشیدم بهم تنگ بود گفتم بزرگترش رو بده و بردمش خونه اصلا توجه نکرده بودم بعد اون دیدم یه مدل دیگه و ساده اش رو داده و اون گلدوزی که داشت رو اینیکی نبود...!
دوباره فرداش دادم شوهرم برد عوض کرد رفته اون تنگه رو آورده و دوباره الان برم خودم عوضش کنم!
فک میکنم ممکنه از مدل گلدوزی شدش فقط سایز کوچیکش رو داشته باشه خخخخخخخ
همون روز هم ینی شنبه... ابجیم و زن داداشم و داداشم اینجا بودن که من و ابجی و زن داداش رفتیم برا خودمون بیرون و انقد چرخیدیم و خندیدیم که دل و رودمون درومد و اخرشم من باهاشون پاشدم اومدم خونه بابا...
احتمالا تا بعد عید اینجا باشم...
- سه شنبه, ۲۷ اسفند ۱۳۹۲، ۰۱:۲۰ ق.ظ
میدونی ناهید گلم :
منم گاهی حس میکنم دلم که میشکنه خدا یه جوری هوامو داره و نشون میده به ادمایی
که حرصم رو دراوردند ولی امیدوارم اونا هم متوجه اشتباهاتشون بشن......
اصل کار شوهرته و به خدا لذت میبرم وقتی میبینم نوشتی به خاطر شام دادن اون
میخواستی صبر کنن و انقده به همسرت رسیدگی میکنی.......
تو رو خدا برا خودتون یه اسفند بریز عزیز دل(بووووووووووووووووووووس ابدار)