هزیانهای من در رابطه با حال و هوای این روزهای قلعه
دورانی که تازه ازدواج کرده بودم و تقریبا تا چندین ماه قبل سال جدید تو قلعه هزار اردکمون هم ماجرا زیاد پیش می اومد هم به عنوان آخرین عروسشون خیلی تو مرکز توجه بودم و همه گیرا و حرص دادنا متوجه بنده بود...
اما الان دیگه روالم رو از روال قبلی که کلا تغییر دادم و نسبت بهشون کم محل تر شدم هرچند این کم محلی حاصل کارای خودشونه! (اعم از چفت کردن در و رفتن پایین و در زدن و با وجود اینکه تو خونه بودن در رو باز نکردن، یا اینکه خود شخص شخیص مادرشوهر دو قدم پله رو شیش ماه یه بار بالا نمیاد که یه سری به واحد پسرش بزنه حداقل! یا مثلا وقتایی که میره شهر بابا اینا خونه دخترش میره کلی میگرده و سرخاک میره خونه عمه اینا میره اما به خودش اجازه نمیده یه احترام بزاره یه سرم خونه ما بره پیش مامانم اینا! و دیگه اینکه پسر دردونه خودش هم سالی ماهی یه بار به زور طرفای خونه بابام اینا افتابی میشه و معمولا من خودم تنهایی با داداشم میرم اونجا سر میزنم!)
خلاصه که کاری کردن که منم مثل سابق از جون و دل مایه الکی نزارم و نرم عین کوزت کار کنم براش و اخر سر تشکر خشک و خالی هم نشنوم!
به خاطر این روال هم خوشحالم هم ناراحت! از این خوشحالم که دیگه کارای مزخرفشون رو هر روز نیاز نیست تحمل کنم و از این ناراحتم که واقعا چرا!؟ چرا باید مادرشوهری که با هزار شور و شوق اولش برا پسرش زن میگیره الان این رفتار رو نسبت بهشون داشته باشه! چرا به جای اینکه به عنوان یه بزرگتر کانون خانواده رو گرم کنه حتی رشته هایی که برای گرم شدن این رابطه از طرف ما بافته میشه رو هم میگیره پاره میکنه و رابطه رو اینطوری سرد کرده!؟
و دیگه اینکه باعث شده حرفی برا نوشتن نداشته باشم خخخخخخخ
دو تا برادرشوهر مجرد دارم متولد سالهای 70 و 71
یه هفته قبل سال جدید که من رفته بودم خونه بابا اینا نگو اینا رفتن از یکی از دخترای فامیل برا پسر متولد70 خواستگاری کردن و جواب مثبت شنیدن و انگشتر هم دست دختره کردن که بعد عید مراسم نامزدی بگیرن مثلا...
اما دقیقا بعد عید پسرشون که گویا فقط به اصرار زیاد مادره یهو خر شده و به این وصلت رضایت داده بوده میگه من این دختره رو نمیخوام و هیچ حسی بهش ندارم و خلاصه وصلت به وجود نیومده رو بهم میزنه و هیچی به هیچی(حالا جریان فقط از این قراریه که من میدونم یا نه اله اعلم)
اما دورادور (از طرف خانواده خودشون نه) از اینور اونرو شنیدم قرار بوده دیشب برن خواستگاری برا اون پسر 71 ایه...
دختری هم که قراره بگیره خیلی حرف پشت سرشه و حتی خودشونم میدونن وضع خوبی ندارن از لحاظ حیثیتی ولی خوب نمیدونم قراره چی بشه خدا به خیر بگذرونه
- جمعه, ۲۶ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۶:۲۶ ب.ظ