پس از دوشیزگی

خط خطی های ماندگار

پس از دوشیزگی

خط خطی های ماندگار

۱۶ مطلب در آبان ۱۳۹۱ ثبت شده است

 

قبلنا که میرفتی تو این وبلاگا

صاحباشون یا تنها بودن یا خیلی تنها یا دختر تنها یا پسر تنها

الان همگی کلاسشون بالا رفته جدیدا الونه شدن!!!

اسما تغییر کرده به : alone- very alone-alone girl- alone boy

به قول دوستان اصن یه وعضی

ما کلی ادای دپرسی و نفرت و انزجار از آمدن به نت را اینجا زدیم

و رفتیم که برویم یک مدت بدون نت گم و گور شویم

اما مثله اینکه اگر خودمان هم بخواهیم باز این نت بی چشم و رو دست از سرمان بر نمیدارد!!!

ما پری روز شارژ نتیمان به اتمام رسید و کلی ذوق زده شدیم که خدایا شکر این دفعه دیگر از بدن درد و خماری هم که مرده باشیم نت نمی اییم و تحمل مینموییم

تا ساعت 15:30 دقیقه همه چیز خوب پیش می رفت هیچ علائمی از خماری و بدن درد هم در ما بوجود نیامده بود

کنار شوشو مشغول دیدن تلویزیون بودیم و گل میگفتیم و گل میشنیدم

که این گوشی لامصبان زنگید

یکی از دوستان دوران دانشگاه که ما کلا او را به دست فراموشی سپرده بودیم و اصلا حتی وقتی اسمش را دیدیم هم یک ساعت فکریدیم که این کیست زنگ میزند

خلاصه خدا بگم چیکارش کنه که گفت برای یک ساعت دیگه یه پروژه درسی لازم دارم تو رو خدا اگه میشه برام یه پروژه میل بزن

ما هم که همیشه در دانشگاه سوپر من دوستان بودیم و به موقع به دادشان میرسیدیم

این بار را هم گفتیم لا اله الله چیکارش میشود بکنیم این بار را هم به درک

و دوباره نتمان را شارژ نمودیم و باز روز از نو روزی از نو

یه خورده دپرسم

حالم گرفته است

این روزا یه چیزایی که به دست فراموشی سپرده بودم یه جرقه هاییشون تو دلم زنده شده

از نت هم دیگه خسته شدم

دلم یه سرگرمی جدید میخواد (بگین نی نی خفتون میکنم)

شاید شاید شایـــــــد اگه بتونم یه مدت نت نیام

از قلعه هم که بگم... باید بگویم مادرشوهریمان یک مدتیست حالش خوش نیست سر ما خالی میکند

تا میروی پایین در جوارشان همچین ناز و عشوه می آید و ابرو کج میکند که انگار من خودم زندگی ندارم باید هی برم به کارهای اون برسم

یادم نرفته چطور اوایل بهش خدمت میکردم و چطور جوابم رو داد

انگار نوکر شخصی گیر آورده

فکر کردن عروس=کلفته اوناست

اگر به خانه ی من آمدی

برایم مداد بیاور، مداد سیاه

می خواهم روی چهره ام خط بکشم

تا به جرم زیبایی در قفس نیفتم

یک ضربدر هم روی قلبم تا به هوس هم نیفتم!

یک مداد پاک کن بده برای محو لب ها

نمی خواهم کسی به هوای سرخیشان،

سیاهم کند!

یک بیلچه، تا تمام غرایز زنانه را

از ریشه در آورم

شخم بزنم وجودم را ...

بدون این ها راحت تر به بهشت می روم گویا!

یک تیغ بده، موهایم را از ته بتراشم،

سرم هوایی بخورد

و بی واسطه روسری کمی بیاندیشم!

نخ و سوزن هم بده، برای زبانم

می خواهم ... بدوزمش به سق

...اینگونه فریادم بی صداتر است!

قیچی یادت نرود،

می خواهم هر روز اندیشه هایم را سانسور کنم

پودر رختشویی هم لازم دارم برای شستشوی مغزی!

مغزم را که شستم، پهن کنم روی بند تا آرمان هایم را باد با خود ببرد

به آنجایی که کسی نی نینداخت.

می دانی که؟ باید واقع بین بود!

صداخفه کن هم اگر گیر آوردی بگیر!

می خواهم وقتی به جرم عشق و انتخاب،برچسب فاحشه می زنندم

بغضم را در گلو خفه کنم!

یک کپی از هویتم را هم می خواهم

برای وقتی که خواهران و برادران دینی

به قصد ارشاد،فحش و تحقیر تقدیمم می کنند،

به یاد بیاورم که کیستم!

ترا به خدا ...

اگر جایی دیدی حقی می فروختندبرایم بخر ...

تا در غذا بریزم

ترجیح می دهم خودم قبل از دیگران حقم را بخورم !

سر آخر اگر پولی برایت ماند

برایم یک پلاکارد بخر به شکل گردنبند،

بیاویزم به گردنم ...

و رویش با حروف درشت بنویسم:

من یک انسانم

من هنوز یک انسانم

من هر روز یک انسانم

 

عصری خواهرشوهری نازنینمان اس داده بود ... برام ایمیل درست کردی؟

یعنی کلا همین طور ها...! نه سلامی نه علیکی نه عزیزمی...

یک نکته را راجع به ایشان خاطرنشان شوم که کلا موقع حرف زدن لحن تندی دارد و کلا وقتی حرف میزند فکر میکنی شاکی می باشد و همیشه وظیفه داری به حرفشان توجه کنی از اس ام اس شان نیز پیداست...

من جواب دادم نه سرویسش خراب بود امشب برات امتحان میکنم

همان موقع رفتیم برایش یک سرویس یاهو گرفتیم

اس داد: حتما امتحان کن وگرنه..........

راستش را بخواهید دروغ چرا از اس ام اسش اصلا خوشم نیامد...

اخر اینها را خوب میشناسیم اگر رویشان را کم نکنی هوا ورشان میدارد و فکر میکنند زیردست و هالو گیر اورده اند

ما نیز برای اینکه رویشان را کم کنیم و به ایشان بفهمانیم که از این خبرها نیست

اس دادم: وگرنه چه غلطی میکنی بدترکیب؟ (البته از این شوخی ها همیشه با ایشان میکنیم) برات ساختم حالا که اینطور شد اگه ادرسش رو بهت دادم

اس داد: اولا: احترام بزرگترت رو نگه دار، دوما: بدترکیب خودتی، سوما: فردا میای بگی بیا با هم بریم خرید، دستت درد نکنه پاکش کن...

اغا ما را که میبینید یک مخدار دلمان نازک می باشد یکهو از جوابمان پشیمان شدیم

اس دادیم: شوخی باهات کردم هاااااا!!!! ..... واقعا ناراحت شدی؟؟ ..... تا اونجا که من یادمه جنبه ات بالاتر از اینها بود!!

اس داد: دلیل نمیشه جنبه طرف بالا باشه هر چیزی بگی، ناراحت شدم

ما مگه از رو میرویم و کم میاوریم!؟

اس دادم: من هرچیزی نگفتم... شوخی تو غیرمستقیم بود، شوخی من مستقیم.... شوخی تو یه جای خالی داشت که هر حرف زشتی دلت بخواد میتونی جاش بزاری، شوخی من یه معنی داشت...

اس داد: پس معلومه تو از من بی جنبه تری!!!

اس دادم: پس معلومه تو اصلا نفهمیدی من چی گفتم!!! ... من واسه این برات معنیش کردم که بدونی از هر حرفی هر طوری که دلت بخواد میتونی یه معنی برداشت کنی ... منظور من این بود که حرف من منظوری نداشت ولی تو اونطور برداشت کردی!! ... حرف تو هم به نظر خودت منظوری نداشته ولی من میتونستم اینطوری برداشت کنم اما نکردم...!

آخرش فک کنم کم اورد

اس داد: کلا شوخی باهات کردم

منم اس دادم : دیگه نبینم از حرف من ناراحت شی و ایدیشو براش سند کردم

 


پ ن: همه اینا به کنار... اون جمله "سوما: فردا میای بگی بیا با هم بریم خرید" رو کجای دلم بزارم؟تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net کلیک کنید

 

این مامان جون ما هم مثله خودمون اگه یادش بدی بیاد نت مطمئنم معتاد میشه

اخه خیلی وقت پیش یک روز که ما مثله همیشه آمده بودیم خانه پدری

زبان به اعتراض گشود که اینا اعصاب منو خورد کردن...

تا غذا میخورن سرشونو میکنن تو این گوشیا و هی اس ام اس بازی میکنن...

ما نیز آنروز را نشستیم مادر را آموزش داده و یادش دادیم که چطور با گوشی اش اس ام اس بفرستد

مادر جان ما نیز که بسیار حساس و همیشه نگران میباشد

و تا پایمان را بیرون بگذاریم هزار بار زنگ میزند که ببیند کجا مانده ایم

حالا یاد گرفته به جای زنگ اس ام اس بفرستد

مخصوصا برای برادر بیچاریمان

اغا این برادر ما جرات ندارد یک لحظه برود بیرون دستشویی سریع مادر اس میزند که کجایی؟

یعنی فکر کنم این برادر ما روزی هزار بار بر باعث و بانی این ماجرا لعنت میفرستد 

امروز را به اصرار برادرم همراهش امدم شهر پدری

تا رسیدیم او سریع امد که وسایلش را جمع کرده برود یک حالی در باشگاه به عضلاتش بدهد

با عجله خطاب به مادرم

مامان دیگه سیب نداری؟

مامان: چرا مگه اونا چیه که درآوردی؟

داداشی: اونا خرابه دوس ندارم

مامان با لحنی عصبی: چشونه نکنه ریدن به خودشون؟

من، اجی، داداش، مامان :

مامان دوباره با لحنی مهربان: خوب بیا اگه میخوای برات پاکش میکنم خرابیاشو درمیارم ببر بخور

داداشی: نه نمیخوام عجله دارم

مامان: بیا سریع پاکش میکنم خو

داداشی: فعلا ببرشون دستشویی هر موقع اومدم میخورم

من، اجی، مامان:

خواهر شوهر کوچکمان در گوشی اش بر خورده بود به برنامه ای که او را دچار سر درگمی کرده بود

از ما سوال نموده ... به او گفتیم این برنامه یاهو مسنجر میباشد...

میگه: یاهو مسنجر چیه؟

میگم: یه برنامه چته...

میگه: باهاش چطور میتونم چت کنم؟

میگم: باید یه ایمیل از سرویس یاهو بگیری...

میگه: چطور ایمیل بسازم خیلی سر به سرش گذاشتم بهش رمز و اسم دادم وارد نمیشه..

میگم: اینطوری نیست که باید وارد سایت یاهو شی از اونجا ایمیل درست کنی

میگه: پس برام ایمیل درست کن

ما نیز پشت گوش سپرده و یادمان میرود  

پس از گذشت چندین ماه امروز یادش افتاده میگوید برام ایمیل درست نکردی ها!

من: سرویس یاهو خراب بود... تازه بهم نگفتی با چه اسمی برات ایمیل درست کنم!

میگه : همون بلو استار همیشگی

میدونی یاد چی می افتم؟!

یادمان می آید چندین سال پیش که تازه گوشی و بلوتوث بازی توی بورس بود و هر کجا میرفتی سریع شروع میکردی به بلوتوث بازی

ما اسم بلوتوث گوشیمان را گذاشته بودیم golden.star (ان زمان ها هنوز مجرد بودیم)

یک روز آمدیم با ایشان بلوتوث بازی بنوماییم با یک لحن حاوی تعجب و مسخره گفت اسم بلوتوثت چیه؟؟؟

گفتم گلدن ستار

گفت: اسم مسخره تر از این نبود اصن یعنی چی گلدن استار؟؟؟

گفتم: خیلی هم دلت بخواد یعنی ستاره طلایی

(این را نیز یاد آور شویم که ایشان سیکل داشته و به دلیل تنبلی زیاد و فرار از درس ادامه تحصیل نداده و در همان عنفوان جوانی ترک تحصیل نموده اند... اما بسیار ادعای دانشمندیشان شده و خود را همرده ما مقایسه مینومایند)

خلاصه ان روز گذشت در یک دیدار بعدی یک روز چندین نفر دور هم جمع شده بودیم جهت امر بلوتوث بازی

اغا ما تا سرچ نومودیم یک بلوتوث به اسم  golden.star پیدا نومودیم!!!

گفتم golden.star بلوتوث کدومتونه؟

او: مال منه چطور مگه؟

بلافاصله دوباره او: اٍه تو هم که گلدن استاری؟

من:

او: چرا اسم بلوتوث منو گذاشتی عوضش کن!!!!

من: اگه یادت باشه این از همون اول اسم بلوتوث خودم بود تازه مسخره اش هم کردی... یادت رفته؟ اگه یادت نیس از بقیه بپرس!

او: نمیدونم یادم نیست من دیروز داشتم فک میکردم اسم بلوتوثم رو چی بذارم یهو این اسمه به ذهنم رسید

اغا حالا ما اینها را مینویسیم شوما دور ور ندارید به فک و فامیل ما حرف بزنید ما با اینها در همین عین حالی که حرصمان میدهند صمیمی میباشیم و کلی سر شوخی داریم با انها...

این را هم یادمان می آید که همان موقع گوشیش را که حواسش نبود کش رفته و اسم بلوتوثش را گذاشتیم حیف نان (اخر ان موقع باغ مظفر را میداد)

خلاصه بار بعدی که ایشان را دیدیم اسم بلوتوثش را از اسم ما گرفته و ان را blue-star

و ما کلا ان اسم را به دست تاریخ سپردیم

زن که سیگار میکشد

     یعنی یک تناقض پر معنی:

             یعنی روحی ظریف با زخمی مردانه


+ میگم چرا هرکی سیگار میکشه من میرم میچسبم بهش :دی

دیروز را در عالم مجازی خودمان سپری مینمودیم و در نظر داشتیم وبلاگمان را اپدیت نموده و مطابق با تغییراتمان به دنبال قالبی زیبا برایش بگردیم (خو چرا عصبانی میشید به خاطر قالب عوض کردنام! قبلا که توضیح دادم... تازه قالب سه ستونه هم دوست نمیداریم) ... خلاصه داشتم میگفتم در همین افکار بودیم و همچنین در حال چتیدن با دوست نازنینم در وبلاگ همسر یا دردسر که گوشیمان زنگ خورد...

جاری محترمه بود... میگفت میخوام برم خرید تنهام اگه میشه باهام بیا!

من هم چون خودم یک چیزهایی لازم داشتم و اونم گناه داشت تنها بود باهاش رفتم

البته خاطر نشان میشوم که ایشان یک فرزند سه ماهه از جنس مذکر دارد و او را پیش مادر شوهر گذاشتیم و رفتیم

قبلش یک مقدار جاری محترم را برایتان توصیف بنماییم

نه... توصیف را ولش ... خلاصه بگم کلا دختر خوبیه و من خیلی دوسش دارم ولی تنها مشکلی که داره اینه که یک ریز باید حرف بزنه و اجازه حرف زدن یا اظهار نظر به کسی رو نمیده و نمیگوشه برایش هم مهم نیست که کجا میباشد و شرایط چگونه است و ایا الان موقع حرف زدن میباشد یا نه... هر کسی هم هر چه بگوید ایشان باید یک فلسفه کلی از ان حرفی که زده را برایش بازگو کند و صحبت ایشان را نقض کند... بعضی وقتها یک ماجرا را هزار بار برایت تکرار میکنند و نمی دانی باید چیکار کنی ... فقط میتوانی در دل حرص خورده و با خود بگویی ای کاش میشد الان خفش میکردم

و خلاصه اینکه حتی موقع خرید تو شلوغی بازار هم دست از این حرف زدنهاش بر نمیداره و بیشتر حرف میزنه تا اینکه حواسش رو به خریدش بده و گاهی وقتها یک ساعت فروشنده بیچاره را معطل کرده تا فلسفه توضیحاتش را درباره جنس مورد نظر با همراهش در میان بگذارد... و من کلا اونجور موقع ها از خجالت دلم میخواد اب بشم چون میدانم فروشنده حتما با خود میگوید چه گیری افتادیم و حتما ما را نیز به کیش او میپندارد

چنیدن بار تا به حال توبه کردم که باهاش خرید نرم اما هر بار توبه ام رو شکستم و فکر میکنم شاید دیگه درست شده باشه اما درست نمیشه که نمیشه!!!

گاهی وقتها توی خیابان معلوم نیست چرا و به چه علت در حالی که داره کنارت راه میره یکهو از پشت باش میخوره به پات!! و کفشت درمیاد!!! یا اگه حواست رو به چیزی پرت کنی که دیگه بیخال شده و ادامه داستان طولانیش رو تو این موقعیت کنار بزاره مدام بهت تنه میزنه تا گوش بدی و حتی اگر انگشتش بیکار باشد با انگشت بازویت را فشار میدهد که یعنی گوش بده...

خلاصه ما را تا شب علاف خود کرد نه خود چیزی خرید و نه گذاشت ما خریدمان را انجام دهیم

همین الان هم که دارم اینها رو مینویسم از رفتارش حرصم گرفته

تا نزدم یه بلایی سر خودم بیارم ادامه اش رو بیخیال


پ­ن: اینها را دیروز نوشته بودیم که ثبت کنیم اما هنگام ثبت متوجه شدیم که شارژ نتمان تمام شده و دیروز را کلا در خماری به سر میبردیم