تو یکی دیگه از روزا، شبش ساعتای ده و
اینا بود که شوشو و برادرشوهرا رفتن که جنسایی که برای مغازه اومده بود رو بزارن
انبار...
منم تنها بودم تازه نشسته بودم داشتم بافتنی میکردم شال و کلاه میبافتم (البته اینبار دیگه برا خودم، عکس کلاه رو نگرفته بودم، گل تزیینی هم براش خریدم که بچسبونم، عکس شال رو موقعی که تمومش کردم گرفته بودم) که یهو صدای شوشو اومد صدام زد!
رفتم پایین دیدم همه نشستن زیر تلویزیون و دارن هی دوربین مداربسته رو عقب جلو میکنن!
گفتم چیه چیکارم داشتی؟
گفت بیا ببین به نظرت میتونی یه جوری یا با یه نرم افزاری کیفیت این فیلمو بالا ببری که بفهمیم کی بوده!
میگم مگه چی شده؟!
میگه رو ماشین بابام که دم خونه بود اسید ریختن!
کلی ناراحت شدم رفتم نشستم گفتم واقعا!؟ کی بوده؟ یعنی هیچی مشخص نیست؟!
از شانس اونا دقیقا اون دوربینی که رو ماشین بوده یکی از دوربینای بی کیفیت بوده و اونشب هم مه بود و دوتا موتور سواری که اینکارو کرده بودن هم اونطوری که تو فیلم مشخصه سر و روشون رو پوشوندن!
خلاصه اینکه دقیقا ساعت 22:15 دقیقه میان اول رد میشدن یکیشون دستشو میکشه طرف ماشین
بعد از یه دقیقه دوباره از کوچه بالایی برمیگردن و یه چارلیتری میریزن رو ماشین و خلاصه اون شب تا سه صبح همش درباره این بحث و نظر میدادیم و یه سردردی بود که اصلا حوصله تکرارش رو ندارم اینجا هم...
دقیقا روز بعد از همین هم شادی بهم گفت کنسرته و سارا خواهرزادش هم اگه اشتباه نکنم یه برنامه هایی قرار بود اجرا کنه و به من گفت من با دوستام میرم اگه میخوای برات بلیط بگیرم...
منم اونروز باشگاه بودم و بعدش خرید داشتم شبشم کلی بابت این ماجرا بیخوابی کشیده بودم و اون موقع هم زنگ زده بودن که برم فایلا رو براشون بریزم رو سی دی و خلاصه نشد برم :(
باشگاه رو از کاراته به ساعت بعدی کلاس کاراته یعنی کیک بوکس تغییر دادم و شادی هم پایه کیک بوکس شد و این چند وقته با هم میریم کیک بوکس، خدایی کلاسش و مربیش و جوش کلا عالی و پر انرژیه
بعدا نوشت: اینم اخرین عکسای شال و کلاهم همراه تزئین... 1 - 2 - 3
- ۷ نظر
- ۲۹ بهمن ۹۲ ، ۲۲:۵۴