پس از دوشیزگی

خط خطی های ماندگار

پس از دوشیزگی

خط خطی های ماندگار

۱۵ مطلب در اسفند ۱۳۹۲ ثبت شده است

اون جلیقه ای که بافته بودم آموزشش به این صورته که...

یه کلاف کاموای پرزدار با یه کلاف کاموای ساده و ضخیم استفاده کردم

از قلاب بزرگ شماره 3.5 هم استفاده کردم و کلش رو با قلاب بافتم

اونم اینطور که شروع کردم با کاموای پرز دار به زنجیره زدن و زنجیره ها رو یکم از نصف دور باسن بیشتر زدم و بعد تموم شدن زنجیره ها بافت رو به صورت مستقیم (منظورم اینه گردش نکردم زنجیره ها رو) برگشتم و همونطور مستقیم شروع کردم تو همه زنجیره ها پایه بلند زدم و این پایه بلند بافی رو تا اندازه ای که دوست داشتم ادامه دادم به عنوان حاشیه که بعدا که کار رو وصل کردم شد یقه جلیقه...

 

یه نکته هم اینجا  بگم که این جلیقه بافتش خیلی راحته و کلا یه مستطیل با هر مدل بافتی که خودت دوست داشتی چه با قلاب چه با میل میبافی و اخر سر اینطرف و اونطرف پایین و بالای کار رو بهم وصل میکنی و تا یه حدی که برای استینا جا باشه به هم میدوزی و یه جلیقه با حاشیه گرد به دست میاد...

 

خب من بعد بافت حاشیه کاموام رو با کاموای ساده عوض کردم و اول کار یه رج با کاموای ساده باز پایه بلند زدم و تو بافت بعد بافت توری رو به این طریق زدم.... 5 تا زنجیره و با یه پایه کوتاه زنجیره رو تو دونه چهارم وصل کردم و کل بافت رو همینطور ادامه دادم

تو رج بعد هم باز 5 تا زنجیره و اینار زنجیره رو با پایه کوتاه به دونه وسطی زنجیره های رج قبلی وصل کردم و همینطور بافت توری رو ادامه دادم تا جایی که به نظرم اندازه پشت جلیقه به دست اومد و باز دوباره کاموا رو با پرز دار عوض کردم و مثل قبل برای حاشیه بعدی که پایین کار میشه و موقع وصل به حاشیه یقه وصل میشه، ادامه دادم و وقتی اندازه حاشیه با اندازه حاشیه قبلی یکی شد و مستطیلی که میخواستم به دست اومد کار رو کور کردم

بعدش حاشیه ها رو به هم وصل کردم و دوختم و جلیقه آماده شد.... بعدش دیدم خیلی ساده اس شروع کردم از قسمت آستینا دوباره یه رج پایه بلند با کاموای ساده بافتم و باز با بافت توری برای لباس آستین بافتم

آستینا که تموم شد از اضافه های کاموا برای جلوی جلیقه منگوله درست کردم که هم قشنگ بشه هم جلوی جلیقه رو با منگوله ها ببندم...

 

ببخشید اگه توضیحم ناواضح بود ... آخه یه کار من دراوردی بود :دی


در منزل پدریه ما یک فروند برادر ته تغاری و دهه هفتادی موجود میباشد که به خاطر ناز و نوازشها و تحویل گرفتنهای مادر بسیار نسبت به ما زورگوتر تشریف می دارد! 💪

همیشه قسمتهای بهتر غذا به ایشان تعلق گرفته... 🍗

بهترین منطقه هنگام غذا خوردن سر سفره از آن ایشان می باشد و .... 

ناهار امروز یک مقدار برای رسیدن سر غذا دیر تشریف آورد و بنده و خواهرگرامی نیز جای همیشگی اش را که در راس سفره و مقابل تی وی می باشد را گرفتیم...

بعد از اینکه تشریفش را اورد و در انتهای سفره پشت به تی وی نشست فوری غر زد:

جای منو گرفتی ها!!!! 😐

گفتم: به من چه ابجی گفت بیا اینجا بشین 👿

آبجی شوخی کنان: اصلا خجالت نمیکشی! میدونی چند سال از ناهید کوچکتری! احترام بلد نیستی؟

و من تایید کنان: راس میگه 👍

و او سر به زیر کنان: بهله بهله راس میگید اصن من معذرت میخوام 🙍

و آنیکی برادر اضافه میکند: تو اصن از همه کوچیکتری باید صب کنی تا همه غذا میخورن بعد بیای غذا بخوری 🎃

و بنده ادامه صحبتش را گرفته و میگویم: آری اصن تو باید وایسی اخر سر ته مونده غذاهای ما رو بخوری چش سفید 😈😝😅

و اینگونه میشود که ما این گودزیلای عزیزمان را در مقابل چشمان مادرعزیزش که قربان صدقه اش میرود از تخت پادشاهی اش به زیر افکنده و له می کنیم....👊


یعنی خدا شفا بده ماهایی رو که یه اهنگی رو که کلید میکنیم روش پوستشو میکنیم انقد گوشش میدیم! 👂

آهنگی که جدیدا در حال ریپیت و گوش دادن یه سرش هستم این اهنگ شادمهره...  🎧
  
        




 
پ ن: تو ویندوز هشت یه صفحه کلید لمسی پیدا کردم که پر از این شکلک هاست، حالا اینا رو میتونم هم تو نظرات استفاده کنم هم تو پست

مسعود دیگه گوشیتو نمیخوام 😂
  


یه کم وقت پیدا کردم که بیام بشینم چرخی تو وب دوستان بزنم
بعدش هم خواستم یه آپ جدید بزارم
ولی مامانم که خودش معمولا خیلی زود خوابش میاد و خسته میشه از اون ور صدام میزنه
ناهید...
بیا بخواب خسته میشی، بیا استراحت کن
من: :|
همچین میگه خسته شدی بیا استراحت کن حس دانشمند بودن عجیبی منو در بر گرفت
اصن من ادم مهمی ام شما خبر ندارید :P

صدای جمهوری اسلامی ایران.... منزل پدری :P

من غیر از این جاری وراج یه جاری دیگه هم داشتم که عفریته ای بود در حد خودش...
قبلا ذکر خیرش شده بود...

اون جاری خیلی وقته که گذاشته رفته و میونه خودش و شوهرش به کلی سر یه سری مسائل که از حوصله بحث خارجه به طلاق کشیده...

جریان اون اسیدپاشی رو هم خونواده شوشو به اونا ربط میدن و میگن کار اوناست!

حق هم دارن چون از سالهای دور تا الان تو این محله ان و یه بار نشده براشون اتفاقی پیش اومده باشه، نصب این دوربینها هم چند ماه بعد رفتن همین جاری تو قلعه گذاشته شده ...

کاری به این حرفا ندارم فقط خواستم بگم کسی بیخودی مرض نداشته که این کارو کنه و جریان از این قرار بوده

و اما ادامه روزهام...

یکی دو روز بعد اون کنسرتی که نشد برم شادی باز اس داد و گفت این بار نیای جرت میدم و قرار بود به مناسبت دهه فجر کنسرت برگذار شه و اینبار داداش سارا قرار بود هنرمندی کنه و منم با شادی رفتم و انصافا هم هنرنمایی کرد و نواخت و خلاصه یه روزمون اینطور گذشت و حسابی شادی خجالتم داد هم اومد دنبالم هم تا دم خونه رسوندم...

خداییش از اینکه پیداش کردم بسیوووور کیفور شده خر درونم (حالا جو نگیرتت شادی :P)

یه چند روز بعد اینم دایی مامانم فوت شد و این جریان خودش یه فیلم طولانیه که دیگه بیخیالش

خواهرشوهر بزرگ هم برای بار دوم رفت جوانرود که حالا که دم عید شده بره و باز یه سری جنس بیاره که بفروشه...

چقدم بار قبل که دید ازش خریدیم معلوم بود چقد خر کیف میکنه و همش میگفت برای عیدتون نرید هیچی بخرید تا من جنس میارم :|

ولی اینبار من دست به هیچ چی نزدم و چیزی هم لازمم نبود... در ثانی خیلی هم گرون میده جنسا رو فقط یه هزار تومن اینا از جنسای بیرون گرون تر میشه که ادم باز از بیرون میگیری طرف خودش برات همین هزارتومنو هم تخفیف میده ولی این آشناست دیگه روتم نمیکنه بگی تخفیف بده!

دیگه اینکه شالم که تموم شد باز دلم بافتنی کردن میخواست!

وقت نمیکردم که بیام نت... فقط شبا بیکار میشدم که اونم وقتی شبا شوشو هست ترجیح میدم نت و اینا نیام به اون برسم بیشتر

برا همین وقتی بیکار میشم فوقش دلم بافتنی کردن بخواد برا سرگرمی

منم نشستم این  جلیقه رو بافتم... البته این بیشتر قشنگیش تو تن معلومه و اینطور اصلا معلوم نیست چی به چیه