خسته
شنبه, ۳ مهر ۱۴۰۰، ۱۲:۰۶ ق.ظ
میخوام برای اولین بار اون سد مقاومتی درونیم رو بشکنم و اینجا بنویسم که....
خستهاااام
خسته از خیلی چیزا
خسته از خیلی ادما
حتی خسته از خودم
چرا همیشه اونجایی که فک میکنی همه چی بعد کل سختی مسیرشو پیدا کرده و داره درست پیش میره یهو ورق برمیگرده!!!؟
پ.ن: وبلاگو برگردوندم به حالت اول، با اون مدل حس غریبگی کردم :/
- شنبه, ۳ مهر ۱۴۰۰، ۱۲:۰۶ ق.ظ
چون هیچوقت نباید به اتفاقات حالا چه اونایی که غمگینت کردن و چه اونایی که باعث شادیت میشن دل بست و فکر کرد موندگارن... هر دو از بین میرن، گاهی خیلی زودتر از اونی که بهشون عادت کنیم تموم میشن... برای غمها امیدوار کنندهست اما برای شادکامیها خیلی ناامیدکننده
+ سلام :)