سال 95 از همون اولش تعریف چندانی نداشت! (چون با پری شروع شد خخخخخ)
اتفاقای زیادی افتاد و افتاده که خیلی دوست دارم حداقل واسه خالی کردن خودم بیام و بنویسم اما نمیدونم چرا دست و دلم به نوشتن نمیره!
با این وبلاگ و اون مزاحم لعنتی هم نمیدونم چکار کنم واقعا!
از رمزی نویسی خوشم نمیاد
میگم کامنتها رو ببندم و پستها بدون رمز باشه اما بعضی از دوستان رو واقعا با جون و دل دوست دارم و کامنتهاشون رو میخوام!
بیخیال این موضوع
ماجرای جاری و شوهرش که میخواستم تعریف کنم نصفه موند و به آخر نرسید و همون برادرشوهر سر هیچی زنگ زد و کلی به من حرف زشت زد و راستش از 17 فروردین از اون قلعه هزار اردک فراری شدم و اومدم خونه بابا و منتظرم تکلیفم روشن شه!
دیگه واقعا از اون خونه و آدما و اخلاق هاشون زده شدم و شدیدا فکر طلاق اومده تو سرم!!!
باید بیام و کامل بنویسم که چی شده و چه مرگمه
شوهرعمه ام فوت شد و این چند وقته همش عزادار بودیم و مشغول مراسمات عزاداری
- ۱ نظر
- ۱۲ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۰:۲۵