پاسا!
مدتیست خواهر گرامیمان گیر داده است که من خواهرزاده میخواهم، آن هم دختر! (حالا انگار ما دستگاه تعیین جنسیت میباشیم) اسمش را هم انتخاب نموده و می گوید باید اسمش را بگذاری پانته آ وگرنه من باهات حرف نمیزنم!!!
من: خوب منم داماد میخوام تو باید حتما شوهر کنی وگرنه نه من نه تو.... آنوقت خودت زحمت میکشی و پانته آ را به دنیا می آوری
مادربزرگ گرامیمان نیز گیر داده که تو دیگر وقتش نیست یک بچه به زندگیتان اضافه شود!
من: باشه ننه جون دفعه دیگه که اومدم حتما یکی با خودم میارم
خواهر که گویا جو گیر شده: آی خاله فدای پانته آ بشه
من که باز شیطنتمان گل کرده، خطاب به خواهرم: حالا هی بگو پانته آ... اصلا بزار ببینم مامان بزرگ بلده بگه پانته آ حالا فردا ما اسمشو نزاریم پانته آ این نتونه صداش کنه یه اسم عجیب غریب واسش بزاره
من خطاب به مادربزرگ: ننه بلدی بگی پانته آ؟
ننه: چــــــــــــــی؟
من: پانته آ
نه نه: گوشش را جلو تر می آورد... چـــــــــــــــی ننه؟ این چیه که میگی؟
من: ننه اسمه دختره (لطفا با فریاد خوانده شود، چون گویا از این لحظه به بعد گوش مادربزرگمان عیب پیدا کرده) پانتـــــــه آ
ننه: چی ننـــــــــــه؟ پاسا
من رو به خواهرم: بیا دیدی حالا بیا و درستش کن
ننه بیخیال هیچی
ننه: نه یه بار دیگه بگو... چی بود؟.... پاسا؟
من: آره ننه پاسا
ننه: ننه پاسا هم شد اسم
من: ننه منم بهشون میگم ولی اینا میخوان اسم بچشونو بزارن پاسا (منظورم داداش و زن داداشم بود) چندین دقیقه بعد: حالا گیر داده بود به داداشم اینا مامان بابای پاسا صداشون میزد
- دوشنبه, ۲۷ شهریور ۱۳۹۱، ۰۶:۳۸ ق.ظ
نه مرض ندارم حال میده