یک روز با جاری..
دیروز را در عالم مجازی خودمان سپری مینمودیم و در نظر داشتیم وبلاگمان را اپدیت نموده و مطابق با تغییراتمان به دنبال قالبی زیبا برایش بگردیم (خو چرا عصبانی میشید به خاطر قالب عوض کردنام! قبلا که توضیح دادم... تازه قالب سه ستونه هم دوست نمیداریم) ... خلاصه داشتم میگفتم در همین افکار بودیم و همچنین در حال چتیدن با دوست نازنینم در وبلاگ همسر یا دردسر که گوشیمان زنگ خورد...
جاری محترمه بود... میگفت میخوام برم خرید تنهام اگه میشه باهام بیا!
من هم چون خودم یک چیزهایی لازم داشتم و اونم گناه داشت تنها بود باهاش رفتم
البته خاطر نشان میشوم که ایشان یک فرزند سه ماهه از جنس مذکر دارد و او را پیش مادر شوهر گذاشتیم و رفتیم
قبلش یک مقدار جاری محترم را برایتان توصیف بنماییم
نه... توصیف را ولش ... خلاصه بگم کلا دختر خوبیه و من خیلی دوسش دارم ولی تنها مشکلی که داره اینه که یک ریز باید حرف بزنه و اجازه حرف زدن یا اظهار نظر به کسی رو نمیده و نمیگوشه برایش هم مهم نیست که کجا میباشد و شرایط چگونه است و ایا الان موقع حرف زدن میباشد یا نه... هر کسی هم هر چه بگوید ایشان باید یک فلسفه کلی از ان حرفی که زده را برایش بازگو کند و صحبت ایشان را نقض کند... بعضی وقتها یک ماجرا را هزار بار برایت تکرار میکنند و نمی دانی باید چیکار کنی ... فقط میتوانی در دل حرص خورده و با خود بگویی ای کاش میشد الان خفش میکردم
و خلاصه اینکه حتی موقع خرید تو شلوغی بازار هم دست از این حرف زدنهاش بر نمیداره و بیشتر حرف میزنه تا اینکه حواسش رو به خریدش بده و گاهی وقتها یک ساعت فروشنده بیچاره را معطل کرده تا فلسفه توضیحاتش را درباره جنس مورد نظر با همراهش در میان بگذارد... و من کلا اونجور موقع ها از خجالت دلم میخواد اب بشم چون میدانم فروشنده حتما با خود میگوید چه گیری افتادیم و حتما ما را نیز به کیش او میپندارد
چنیدن بار تا به حال توبه کردم که باهاش خرید نرم اما هر بار توبه ام رو شکستم و فکر میکنم شاید دیگه درست شده باشه اما درست نمیشه که نمیشه!!!
گاهی وقتها توی خیابان معلوم نیست چرا و به چه علت در حالی که داره کنارت راه میره یکهو از پشت باش میخوره به پات!! و کفشت درمیاد!!! یا اگه حواست رو به چیزی پرت کنی که دیگه بیخال شده و ادامه داستان طولانیش رو تو این موقعیت کنار بزاره مدام بهت تنه میزنه تا گوش بدی و حتی اگر انگشتش بیکار باشد با انگشت بازویت را فشار میدهد که یعنی گوش بده...
خلاصه ما را تا شب علاف خود کرد نه خود چیزی خرید و نه گذاشت ما خریدمان را انجام دهیم
همین الان هم که دارم اینها رو مینویسم از رفتارش حرصم گرفته
تا نزدم یه بلایی سر خودم بیارم ادامه اش رو بیخیال
پن: اینها را دیروز نوشته بودیم که ثبت کنیم اما هنگام ثبت متوجه شدیم که شارژ نتمان تمام شده و دیروز را کلا در خماری به سر میبردیم
- چهارشنبه, ۱۷ آبان ۱۳۹۱، ۱۱:۰۴ ق.ظ
خوب شد گفتی من نبدونستم