سیب
شنبه, ۲۰ آبان ۱۳۹۱، ۰۶:۵۴ ب.ظ
امروز را به اصرار برادرم همراهش امدم شهر پدری
تا رسیدیم او سریع امد که وسایلش را جمع کرده برود یک حالی در باشگاه به عضلاتش بدهد
با عجله خطاب به مادرم
مامان دیگه سیب نداری؟
مامان: چرا مگه اونا چیه که درآوردی؟
داداشی: اونا خرابه دوس ندارم
مامان با لحنی عصبی: چشونه نکنه ریدن به خودشون؟
من، اجی، داداش، مامان :
مامان دوباره با لحنی مهربان: خوب بیا اگه میخوای برات پاکش میکنم خرابیاشو درمیارم ببر بخور
داداشی: نه نمیخوام عجله دارم
مامان: بیا سریع پاکش میکنم خو
داداشی: فعلا ببرشون دستشویی هر موقع اومدم میخورم
من، اجی، مامان:
- شنبه, ۲۰ آبان ۱۳۹۱، ۰۶:۵۴ ب.ظ
مگه نه!!
برای خواندن جواب به کامنت تکراری مراجعه شود