اعجوبه ای به نام پسر خاله...
یک چند وقتی بود که میخواستیم درباره یک پسرخاله چغله ای که داریم و خیلی وقتها روی اعصاب مبارکمان است و دقیقا نمیدانیم این زامبی عزیز چقدر سنشان است که فکر میکنم اکنون در سال اول دبیرستان به سر ببرد بنویسیم که هر بار به دست فراموشی می سپردیم اما اکنون به خاطر انتظار یکی از دوستان برای کشف این اعجوبه عزیز پست امروز مربوط به ایشان است...
اغا ایشان از وقتی نیم وجب بیشتر نداشتند خودشان را با ما مقایسه کرده و ما را در زندگی الگوی خودش قرار داده است و سعی دارد پا در جای پای ما بگذارد....
یادمان می آید ان زمانها کودکی بیش نبوده و هنوز مدرسه هم نمیرفت که ما درخانه پدری یک سیستم داشتیم که کلا هم برای فک و فامیل شده بود سی دی کلوب که هر که می امد خانیمان باید از طرف ما یک سوغاتی شو شاد فارسی و کردی با خودش می برد...
در همان روزها این پسرخاله کوجک از همان زمان دودره باز ما یک روز ابتدا قیمت سی دی و قیمت رایت سی دی در بازار را از ما پرسید و ما نیز با خود گفتیم اخه بچه تو رو چه به این چیزا...
که گفت من میخوام وقتی بزرگ شدم کامپیوتر بخرم بعد برم از این سی دی ارزونا بخرم برای مردم رایت کنم دوبرار ازشون پول بگیرم تا پولدار شم...!
از اینها که بگذریم در خرید گوشی نیز با ما رقابت تنگاتنگی دارد...!
وقتی کلاس پنجم ابتدایی بود... پایش را در یک کفش کرده بود که من ان73 میخواهم و مادر و پدر محترم هم برایش خریداری نمودند و هر روز این ان73 مبارکش را نزد ما می آورد و کلی از ما سوال میپرسید که فلان برنامه چی هست و فلان چیز چیکار میکنه و دوربین گوشی من فلان مگاپیکسله و از این حرفا که ما اصلا ادم حسابش نمیکردیم...
تا اینکه باز گیر داده بود به پدر و مادرش که برایش کامپیوتر بخرند... و آنها نیز بلای جان ما را خریدند...
حالا هر روز نیم وجبی زنگ میزد خونه ما که میای من کارت دارم یه برنامه گرفتم رو کامپیوترم نصب کنی...
ما هم اگر نمیرفتیم معلوم نبود فردا خالمان پیش فک و فامیل چقدر از مغروریت و لوسی ما پیششان حرف بزند...
حالا اینها به کنار که وقتی میرفتی براش نصب کنی انقدر ادعاش می اومد که مثلا میگفت الان باید نکست بزنی..!
تا اینکه ویندوز7 به بازار اومد... یک روز زنگ زد یک ویندوز 7 گرفتم میای برام نصبش کنی...
ما نیز رفتیم پدر مبارک خودمان را درآورده و ویندوز هفت را برایش نصبیده آموزشهای لازم را به ایشان داده اخر سر گفتم این سی دیتو اگه نیازت نیست من ببرم رو سیستم خودم هم نصب کنم که در کمال ناباوری گفت:
راستش ویندوز 7 رو شرمنده، بهت نمیدم.... و از ما گرفته و در کمدش انداخته
و من ان لحظه دلم میخواست با یک حرکت سر از تنش جدا کرده و سیستمش را نیز با خاک یکسان بنومایم...
آخه بچه هم انقدر ایکبیری.... انقدر نامرد.... انقدر حسود... انقدر نمک نشناس...!
اغا سرتان را درد نیاورم هر روز با یک کاری سعی در دق دادن ما و فیس و افاده برای ما بود که یک بار یک چاپگر خریده بود و ماجرای ان که دیگر خودش مفصل می باشد...
بعد یک روز میگوید: اینترنت چگونه برم... اینترنت را برایش روبه راه و اموزش داده
یک روز پرسید ایمیل چطور درست کنم.... گفتم بلد نیستم ... به دردت هم نمیخوره.... در کمال ناباوری دیدیم که یک روز امد خانمان و گفت خودم ایمیل درست کردم.... راستی وبلاگ چیه؟؟؟
گفتم وبلاگ به درد تو نمیخوره.... اما باز یک روز در کمال ناباوری وقتی خانه انها بودیم گفت بیا یه وبلاگ زدم نیگاش کن چقدر امار بازدیدش بالاست....
یعنی واقعا اعجوبه به این می گن....! ادرس وبلاگش رو هم بهم داده بود یادم رفته...
و در آخر اینکه چندی پیش مدل گوشی ما را که دید چندی بعدش رفته بود یکی از گوشی های ما خریده بود و وقتی ما خانه پدری رفته بودیم یک روز امده میگوید ببینم گوشی تو چطوری؟ نکنه تقلبی باشه... منم گوشی اینطوری گرفتم دوربینش 8 مگاپیکسله مال تو چقدر؟ میگم بابا مال منم همینه ولم کن دیگه... دوباره میگه تو بلدی با گوشیت اینترنت بری... و کلی از این سوالها و دست اخر اینکه هر دفعه ما این را میبینیم این سوال مزخرف را تکرار میکند که اخرین عکسی که با گوشیت گرفتی چند مگابایت بود....!
یعنی من دلم میخواد یک بار چشم مادرش را دور دیده بزنم لهش کنم...
- چهارشنبه, ۱۳ دی ۱۳۹۱، ۱۲:۱۹ ب.ظ
موید باشید و منصور
ممنون دوست عزیز
به وبتونم سر زدم...
گویا تولد تازه شدنتون بود....!
تولدتونم مبارک