یه چند روز دچار وب دپرسی شده بودم!
یعنی راستش یه سری ادمای دنیای مجازی با
کاراشون باعث به وجود اومدن این حس شدن!
هرچی فک میکردم با خودم میگفتن دلیل
نوشتن تو دنیای مجازی چیه!
اینکه یه سری ادم ناشناس بیان بخونن و
یه سری نظرات حرص آور بزارن و قضاوت نابجا کنن و منم هر دفعه از دست یه سری از
مزاحمتاشون جل و پلاس جمع کنم برم یه سرویس دیگه یا یه ادرس دیگه و هی از تعداد
دوستا کم کنم و نوع نوشتنم رو از بازتر به بسته تر تغییر بدم!
وقتی میخوای تو دفتر یا سررسید خاطره
بنویسی با خودت میگی ممکنه کسی ببینه نوشته هامو برا همین پناه میبری به دنیای
مجازی و وب نویسی!
ولی فکر اینو نمیکنی که در کنار یه سری
دوستای خوب که پیدا میکنی یه سری مزاحم هم پیدا میکنی و اعصابت خط خطی میشه...
یا بقول خانوم شاد بیخودی بیام دنیای
مجازی از خصوصی ترین چیزای زندگیم بنویسم که چی!؟ بیخود اطلاعات دست مردم بدم که
چی؟!
خلاصه همه این فکرا با هم باعث شد به
این نتیجه برسم که وب نویسی کار بیهوده ایه و زدم وبو که حذف شه!
میخواستم هم بدون سر و صدا برم که کسی
جلومو نگیره...
بلاگ تا 48 ساعت بهت فرصت میده که اگه
خواستی وبت رو دوباره برگردونی و نزاری حذف شه!
فردای همون روز (یعنی چهارشنبه) هم قرار
بود بریم تهران واسه انژوگرافی مادرشوهر
یه روز دیگه مونده بود که وبم حذف شده
دوباره با خودم فک کردم این همه برا داشتن این وب زحمت کشیدم و دلم نیومد همینطوری
راحت بزنم حذف شه واسه همین فوری زدم لغو حذف شه...
با خودم گفتم حتی اگه دیر به دیر بیام
یا چیزی هم ننویسم ولی وبم بزار به یادگار بمونه
آنژیوگرافی مادرشوهر هم با موفقیت انجام
شد
سرجمع سه روز تهران بودیم و دورزه که
برگشتیم
این دو روزه همه با هم در خدمت مادرشوهر
و پرستاری کردن ازش و رسیدن به کارای خونه بودیم
الان دیگه حالش خیلی بهتره و تقریبا
خودش هم میتونه از پس کاراش بر بیاد
البته فعلا خواهرشوهر بزرگ اومده اینجا
و حواسش بهش هست