پس از دوشیزگی

خط خطی های ماندگار

پس از دوشیزگی

خط خطی های ماندگار

۳ مطلب در بهمن ۱۳۹۶ ثبت شده است

کلا انگار اگه بابا نباشه که برینه به اعصاب من، من یادم نمی افته که اینجا رو درست کردم😁

یه زمانایی که بچه بودم وقتی بابا عصبی میشد و شروع میکرد به داد و بیداد، فقط به خاطر اینکه ازش میترسیدم و میدونستم که دست بزن داره و اگه جواب بدم حسابم با کرام الکاتبینه سکوت میکردم، شایدم یه جورایی نسبت بهش زیادی حس احترام میکردم

ولی الان وقتی به خاطر یه موضوعی صداشو برام بالا میبره بازم سکوت میکنم اما تو دلم میگم برو بابا توام😐

اصلا انگار عددی حسابش نمیکنم که بخوام جوابشم بدم

یه همچین موجود خبیثی شدم من😈


#غرغریات

نمیدونم چه مرگم شده ولی واقعا نسبت به خانواده ام مخصوصا بابام و مامانم حس خنثی ای پیدا کردم!

واقعا خیلی کاراشون رو مخمه😐

دقیقا نمیدونم مشکل از منه یا از اونا...

غیر از اونا با یکی دوتای دیگه از افراد خونه هم انگار آبم تو یه جوب نمیره

کاش واقعا میشد رفت یه جای دیگه

سخت ترین بخش ممکن زندگی اینه که بری یه مدت نباشی و استقلال رو تو زندگیت بچشی و بعد دوباره بیای ور دل بقیه و بخوای طبق روال اونا زندگی کنی

کاش زودتر این بخش لعنتی زندگی سپرسی شه


#غرغریات

امروز از کار بیمه استعفا دادم، همه وقتم رو پر کرده بود

نمیتونستم از ورزشم بگذرم

باید صبح خیلی زود بیدار میشدم، تا قبل ساعت 8 برنامه تمرینیمو تموم میکردم و ساعت 8 سر کار حاضر میشدم(برای اینکه بتونم برنامه ورزشیمو برم کلید باشگاه رو از مسؤولش گرفته بودم و خودم تنها میرفتم تمرین) 

تو باشگاه نقش کمک مربی رو دارم و اگه مسؤول بخش بانوان بره مسؤول اصلی باشگاه به احتمال 90 درصد منم، و مسؤولمون گفته که تا آخرای این ماه هستم

واقعا دوس نداشتم باشگاه دست یه آدم غریبه بی افته که باعث شه همه امتیازهایی که تا اینجا کسب کردم از بین بره

تصمیم گرفتم همه هدف اصلیم رو بزارم رو گرفتن مربی گری و ادامه دادن ورزشم

باید ساعت 6:30 بیدار میشدم صبحانه میخوردم و میرفتم تمرین و از ساعت 8 تا 12 الی 12:30 بیمه میبودم و بعدش اگه از روز های فرد می بود تا عصر میرفتم استخر و مدیریت استخر رو انجام میدادم!

واقعا خسته کننده بود

خوشحالم که فردا سرکار نمیرم...


#روزنوشت