پس از دوشیزگی

خط خطی های ماندگار

پس از دوشیزگی

خط خطی های ماندگار

۸ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۴ ثبت شده است

مستی ام درد منو دیگه دوا نمیکنه
غم با من زاده شده منو رها نمیکنه
منو رها نمیکنه منو رها نمیکنه

شب که از راه میرسه
غربتم باهاش میاد
توی کوچه های شهر
باز صدای پاش میاد
من غمای کهنه مو بر میدارم
که توی میخونه ها جا بذارم
می بینم یکی میاد از میخونه
زیر لب مستونه آواز میخونه
مستی ام درد منو دیگه دوا نمیکنه
غم با من زاده شده منو رها نمیکنه
منو رها نمیکنه منو رها نمیکنه

گرمی مستی میاد توی رگهای تنم
می بینم دلم میخواد با یکی حرف بزنم
کی میاد به حرفای من گوش بده
آخه من غریبه هستم با همه
یکی آشنا میاد به چشم من
ولی از بخت بدم اونم غمه
ولی از بخت بدم اونم غمه
مستی ام درد منو دیگه دوا نمیکنه
غم با من زاده شده منو رها نمیکنه
منو رها نمیکنه منو رها نمیکنه

خسته از هر چی که بود
خسته از هر چی که هست
راه میافتم که برم
مثل هر شب مست مست
باز دلم مثل همیشه خالیه
باز دلم گریه تنهایی میخواد
بر میگردم تا ببینم کسی نیست
می بینم غم داره دنبالم میاد
می بینم غم داره دنبالم میاد
مستی ام درد منو دیگه دوا نمیکنه
غم با من زاده شده منو رها نمیکنه
منو رها نمیکنه منو رها نمیکنه

 


عاشق این آهنگم واقعا (دریافت)


همیشه در نظر داشتم برا یه بارم که شده خودم خامه رو بزنم و فرم بدم و باهاش کیک تزیین کنم

اما هر بار یا یه قلم از وسایلم کم بوده یا کسایی که امتحان کرده بودن بهم گفتن که این کارو نکنی من انجام دادم بد شده!

و یه جورایی از تصمیمم منصرف شدم

اما پریروز رفتم یه خامه تهیه کردم فقط و فقط برا تزیین کیکم و دست به کار شدم

خیلی خیلی خیلی بافتش عالی شد و ازش بشدت راضی بودم و تصمیم گرفتم هر موقع خواستم بازم این کارو انجام بدم

 

ایشون اولین تزیین کیک بنده با خامه هستش

 

دوست داشتم یه قالب گرد ساده داشته باشم ولی خب قالبام برا مایکرویو فقط سیلیکونیه و طرح دار و هرچه گشتم تا الان اون جیزی که دوست داشته باشم رو پیدا نکردم

البته کیک که مشاهده میکنید توسط جناب شوهر مرحوم شده و دیگه اثری ازش نیست :دی

نوشته  ای  از فروغ فرخزاد :


 """ ﯾﮏ ﻭﻗﺘﯽ؛ ﺑﺪﻓﻬﻤﯽ ﻫﺎ

ﺁﺯﺍﺭﻡ ﻣﯽ ﺩﺍﺩ !

ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﻣﯽ ﺷﺪﻡ؛ ﺍﺯ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﻫﺎ، ﮐﺞ ﻓﻬﻤﯽ ﻫﺎ، ﺳﻮ ﺗﻔﺎﻫﻢ ﻫﺎ!

ﻫﻤﻪ ﺍﺵ ﻣﯽ ﺗﺮﺳﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﺁﺩﻡ ﻫﺎ ﺑﺪ ﺑﻔﻬﻤﻨﺪﻡ،

ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﻗﻀﺎﻭﺗﻢ ﮐﻨﻨﺪ .

ﻭﻗﺖ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﺻﺮﻑ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ؛

ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮﺿﯿﺢ ﺩﺍﺩﻥ ﺧﻮﺩﻡ،

ﺭﻓﻊ ﺳﻮﺀ ﺗﻔﺎﻫﻢ،

ﮐﻪ ﺛﺎﺑﺖ ﮐﻨﻢ؛

ﻣﻦ ﺁﻥ ﭼﯿﺰﯼ ﮐﻪ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ، ﻧﯿﺴﺘﻢ !

ﺍﺷﺘﺒﺎﻩﻗﻀﺎﻭﺗﻢ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ ...

ﺣﺎﻻ ﺍﻣﺎ ....

ﻣﻮﺿﻌﻢ ﺳﮑﻮﺕ ﺍﺳﺖ؛ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺁﺩﻡ ﻫﺎ ﻭ ﻧﮕﺎﻩ ﺷﺎﻥ .

ﺳﮑﻮﺕ ﻭ ﺳﮑﻮﺕ ﻭ ﺳﮑﻮﺕ !

ﺗﺎﺯﮔﯽ ﻫﺎ، ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺑﯽ ﻣﻬﺮﯼ ﺁﺩﻡ ﻫﺎ ﻫﯿﭻ ﻧﻤﯽ ﮔﻮﯾﻢ !

ﺍﻧﮕﺎﺭ ﮐﻪ ﻻﻝ ﺷﺪﻩ ﺑﺎﺷﻢ؛ ...

ﺷﺎﯾﺪ ﻫﻢ ﮐﻮﺭ ﻭ ﮐﺮ ...!

ﮐﻪ ﻧﻪ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﻢ،

ﻧﻪ ﻣﯽ ﺷﻨﻮﻡ ...

ﺩﯾﮕﺮ، ...

ﻧﻪ ﺍﻧﺮﮊﯼ ﺗﻮﺿﯿﺢ ﺩﺍﺩﻥ ﺩﺍﺭﻡ !

ﻧﻪ ﺣﺘﯽ ﺣﻮﺻﻠﻪ ﺍﺵ ﺭﺍ ...

.

ﻣﯽ ﺩﺍﻧﯽ

ﺩﯾﺮ ﺩﺭﯾﺎﻓﺘﻢ ﮐﻪ ﻣﺴﺌﻮﻝ ﻃﺮﺯ ﻓﮑﺮ ﺁﺩﻡ ﻫﺎ ﻧﯿﺴﺘﻢ .

ﺑﮕﺬﺍﺭ ﻫﺮ ﮐﻪ ، ﻫﺮﭼﻪ ﺧﻮﺍﺳﺕﺑﮕﻮﯾﺩ ﻭ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﮐﻨﺩ ...

ﺑﯽ ﺧﯿﺎﻝ ...

ﻣﯿﺮﻭﻡ ﺩﺭ ﻻﮎ ﺧﻮﺩﻡ ،

ﺁﺭﺍﻡ ﻭ ﺑﯽ ﺩﻏﺪﻏﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﮐﺮﺩ !


ﻣﺎﻫﯽ ﻫﺎ ﻧﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ،

ﻧﻪ ﻗﻬﺮ ﻭﻧﻪ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ !!!

ﺗﻨﻬﺎ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ ﻗﯿﺪ ﺩﺭﯾﺎ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺯﻧﻨﺪ ...

ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﺴﯿﺮ ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﺗﺎ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﻗﺮﺍﺭ ﻋﺎﺷﻘﯽ ﺷﺎﻥ، ﺑﺮﻋﮑﺲ ﺷﻨﺎ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ !!

از دیشب تا الان بارونه، اونم چه بارونی... خدایا شکرت


نمیدونم  کدوم احمق حسودی خواننده وبم شده تازگیا!

هر مطلبی میزارم فقط بلده بیاد اون دکمه مخالف پایین رو بزنه!

جرات داری بیا حرفاتو تو کامنتا بگو جوابتو بگیر

بعضیا حتی به نوشته ها و زندگی شخصی ادم هم انگار حسادت میکنن!!!!

اینایی که من مینوسم مقاله یا تحقیق و کنفراس نیست که کسی بخواد تعیین کنه خوبه یا بد

اینا تراوشات ذهنی و خاطرات بنده است که برا شخص خودم نوشته میشه

 

از کیک های مخصوص خودم تقدیم به جناب شوهر شکمو که گاهی وقتا همه ی دنیامه و گاهی وقتا دلم میخواد سر به تنش نباشه :دی

بعد از مدتهااااااااااا، گوش دادن به آهنگای هایده حالمو منقلب کرد و بغضم شکست!

اون داره میخونه و من تو پس زمینه آهنگاش با چشمای بسته و خیس فیلم نامه زندگیم رو از نو نگاه میکنم!

خاطرات خوش و غمگین، کودکی و بچگی و نوجوانی و جوانی و عاشقی و مجردی و متاهلی و همه و همه....

 

یه جا اگه قبله حاجات بود
یه جا اگه جای مناجات بود
صد جا دیگه دار مکافات بود
صد جا دیگه جای مجازات بود

قلبم گرفت ای نازنین
نفس دیگه نفس نیست
آه این زمین و سرزمین
واسم بجز قفس نیست
تا کی بگم آه ای خدا
مگه دل درد آشنام
هرچی کشیده بس نیست
رنجی که دیده بس نیست

یه جا اگه قبله حاجات بود
یه جا اگه جای مناجات بود
صد جا دیگه دار مکافات بود
صد جا دیگه جای مجازات بود

قلبم گرفت ای نازنین
نفس دیگه نفس نیست
آه این زمین و سرزمین
واسم بجز قفس نیست
تو ای عزیزترین کسم
پشت و پناه من باش
یه تکیه گاه مهربون
رفیق راه من باش

یه جا اگه قبله حاجات بود
یه جا اگه جای مناجات بود
صد جا دیگه دار مکافات بود
صد جا دیگه جای مجازات بود
قلبم گرفت ای نازنین
نفس دیگه نفس نیست
آه این زمین و سرزمین
واسم بجز قفس نیست
تا کی بگم آه ای خدا
مگه دل درد آشنام
هرچی کشیده بس نیست
رنجی که دیده بس نیست
قلبم گرفت ای نازنین
نفس دیگه نفس نیست
آه این زمین و سرزمین
واسم بجز قفس نیست
تا کی بگم آه ای خدا
مگه دل درد آشنام
هرچی کشیده بس نیست
رنجی که دیده بس نیست


عشق اگر با تو بیاید به پرستاری من
شب هجران نکند قصد دل آزاری من
روزگاری که جنون رونق بازارم بود
تو نبودی که بیایی به خریداری من
برگ پاییزیم و خسته دل از باد خزان
باغبان نیز نیامد پی دلداری من
باغبان نیز نیامد پی دلداری من

عشق اگر با تو بیاید
عشق اگر با تو بیاید به پرستاری من
شب هجران نکند قصد دل آزاری من
روزگاری که جنون رونق بازارم بود
تو نبودی که بیایی به خریداری من

روزگاری که جنون رونق بازارم بود
تو نبودی تو نبودی که بیایی به خریداری من

برگ پاییزیم و خسته دل از
برگ پاییزیم و خسته دل از باد خزان
باغبان نیز نیامد پی دلداری من

اشک گرم و غم عشق آمدو
جانا چه کنم
گر به فردا نرسد این شب بیداری من
گر به فردا نرسد این شب بیداری من
اشک گرم و غم عشق آمدو
جانا چه کنم
گر به فردا نرسد
گر به فردا نرسد این شب بیداری من
گر به فردا نرسد این شب بیداری من

عشق اگر با تو بیاید به پرستاری من
قصه عشق شود قصه بیماری من
من و دیوانگی و مهر و وفا یار شدیم
تا تو باشی و من و عشق و وفاداری من
عشق اگر با تو بیاید به پرستاری من
قصه عشق شود قصه بیماری من
قصه عشق شود قصه بیماری من

قلبم گرفت ای نازنین
نفس دیگه نفس نیست
آه این زمین و سرزمین
واسم بجز قفس نیست
تا کی بگم آه ای خدا
مگه دل درد آشنام
هرچی کشیده بس نیست
رنجی که دیده بس نیست

یه جا اگه قبله حاجات بود
یه جا اگه جای مناجات بود
صد جا دیگه دار مکافات بود
صد جا دیگه جای مجازات بود

قلبم گرفت ای نازنین
نفس دیگه نفس نیست
آه این زمین و سرزمین
واسم بجز قفس نیست
تو ای عزیزترین کسم
پشت و پناه من باش
یه تکیه گاه مهربون
رفیق راه من باش

یه جا اگه قبله حاجات بود
یه جا اگه جای مناجات بود
صد جا دیگه دار مکافات بود
صد جا دیگه جای مجازات بود
قلبم گرفت ای نازنین
نفس دیگه نفس نیست
آه این زمین و سرزمین
واسم بجز قفس نیست
تا کی بگم آه ای خدا
مگه دل درد آشنام
هرچی کشیده بس نیست
رنجی که دیده بس نیست
قلبم گرفت ای نازنین
نفس دیگه نفس نیست
آه این زمین و سرزمین
واسم بجز قفس نیست
تا کی بگم آه ای خدا
مگه دل درد آشنام
هرچی کشیده بس نیست
رنجی که دیده بس نیست

می نویسم، پاک میکنم، می نویسم، پاک میکنم، می نویسم...........!

دلیلشو نمیدونم ولی دیگه نوشتن اون حس و حال گذشته رو بهم نمیده

انگار همه چی تکراری شده! سرد شده! بی روح شده

یادش به خیر قبلنا برای چک کردن دم به دقیقه وبلاگم و کامنتام و سر زدن به وب دوستام و خوندن درددلاشون چه ذوقی داشتم

صبح هرموقع بیدار میشدم اگه کار نداشتم اولین کاری که میکردم چک کردن همینا بود و اگه کار داشتم سعی میکردم زودتر تمومشون کنم و بیام بشینم پای وبم! سر بزنم به پستهای جدید دوستام، کامنت بزارم، کامنت بخونم و جواب بدم و اگه حرفی داشتم واسه گفتن بنویسم و پست کنم رو وبم و آخر سر یه چت گروهی پر از شادی و خنده و مسخره بازی با شکیبا و سحر و یاسی داشته باشم

نمیدونم انگیزمو از دست دادم یا چی ولی دیگه شور و شوقی برا نوشتن خاطرات قلعه هزار اردک ندارم

قلعه ما هنوز همون قلعه است و مادرشوهر هم همون مادرشوهر و کاراشم بهتر نشده که بدتر شده ولی من دیگه از اون بیخیالی که بودم بیخیالتر شدم و اصلا برام مهم نیست کاراشون، اخلاقاشون و ....

نه اینکه نخوام ننویسم و این پست یه پست خدافظی و از این حرفا باشه و دیگه وبم بسته شه

فقط دلیل اینکه دیر به دیر پست میزارم و خواستم بنویسم، همیشه از اینکه یه چیزی یه نواخت و تکراری باشه و هیچ تغییری توش نباشه خسته میشم!

الان فک میکنم فضای نوشتاریم خسته کننده و یه نواخت شده، خلاصه نمیدونم چمه ولی اصلا نوشتنم نمیاد