پس از دوشیزگی

خط خطی های ماندگار

پس از دوشیزگی

خط خطی های ماندگار

۶ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۱ ثبت شده است

دیشب یه جادوگر با دو تا بچه شر وارد قلعه هزار اردک شدند

ای که بدم میاد ازش

از همون بچگی روی دیدنش رو نداشتم23 Orange Emoticons

کلا یه حسی تو وجودمه که وقتی با یه نگاه از کسی بدم بیاد و حس خوبی بهش نداشته باشم دیگه مطمعنم اون ادم حتما آدم درستی نیست

خیله خوب میدونم مهمون حبیب خداست

تازه اون که مهمون من نشده

طبقه پایین خونه باباشه

ولی این دخترش رفته رو اعصابم

دم به دقیقه در خونه یه دفعه باز میشه منم حجابم کامل نیست فکر میکنم کیه اومده تو یه دو سه کیلو کم میکنم

بعد میبینی این بچه هست که با لبخند وارد میشه انگار خونه ما طویلست

مامانش یادش نداده در بزنه

بعد هر بچه ای که بیاد خونه خودشون... قوانین موجود خودش:

۱- اصلا درو باز نمیکنه

۲- اگه احیانا عین دختر خودش مثل گاو چپید تو

 - یا گوششو می پیچونه

 - یا بیرونش میکنه

 - یا تهدیدش میکنه که بشین از جاتم تکون نخور

خودم این رفتارها رو ازش دیدم که میگم

اما به بچه خودش میگه

 - رفتی در نزن لازم نیست خونه خودته

 - تا اونجا که می تونی شیطونی کن

 - هر چی دیدی بخور

 - با وسایل اشپزخونه و هر وسیله دیگه انقدر ور برو تا میشکنه

 - اگه بهت حرف زدن به مامان بگو تا حسابشون رو برسم

 - ۵ دقیقه دیگه خودشم میاد اونجا تا فرزند دلبندش کاملا راحت باشه

تازه تو این دو روزی که میاد مادر خودش رو هم علیه عروسها (که ما باشیم) پر میکنه

و بعد از اینکه میره تا چند روز باید با ور ور ها و قر زدنهای مادر شوهر کنار اومد

به خاطر هیچی هر روز محکومت میکنه و با صدای بلند طوری که به بقیه طبقه ها برسه و هر سه تا عروس بشنون شروع میکنه به گله شکایت

واااااااااااااایییییییی خدا

الانه که دیگه تایم کاریم تموم شه و زنگ بزنم شوهری بیاد که بریم خونهتصاویر جدید زیباسازی وبلاگ "*.۩۞۩ کل کل دختر و پسر ۩۞۩.*" www.anti-bg-sim.blogfa.com

مثلا می خواستم امروز یه کم در مورد قلعه امون بنویسم

اما نشد...

ولی بعدا می نویسم

فعلا اینو داشته باشین

 

قوانین سخت پدر را خوب می دانست

ظهر گرم تابستان بود و پدر خسته از سر کار آمده بود تا استراحت کند

خوابش سبک بود و اگر از خواب به هر دلیلی می پرید سرش درد می گرفت

برای همین به همه فرزندان کوچکش گوش زد کرده بود که اگر بخوابد و سر و صدایی از آنها بشنود با کمربند کارشان را می سازد و گفته بود یا مثل بچه آدم بخوابید یا اگر نمی خوابید بروید توی اتاق بی سرو صدا بازی کنید

بازی که بی سر و صدایش کیف نداشت!!

پسر بزرگ و وسطی خانواده گرفتند خوبیدند...

دختر کوچکتر و پسر کوچک و وروجک خانه حرف پدر را جدی نگرفته بودند و دلشان شیطنت می خواست

فرزند دوم و دختر خانواده که گویا همیشه غمگین بود و بی جهت تمام کاسه کوزه ها سرش میشکست و همیشه دعوا میشد...

از تهدید پدر ترسیده بود و بالشش را آورد و روی زمین جلوی کولر پیش بقیه دراز کشید که بخوابد

دو وروجک خانواده بالای سرش آمدند و شروع کردند به پچ پچ کردن و خندیدن

دخترک می ترسید هر چه می گفت بروید توی اتاق، الان بابا بیدار میشه، ساکت باشید، از پیش من برید...

هر کاری کرد فایده نداشت بالاخره پدر با عصبانیت بیدار شد

سرشان داد زد... یک لگد به دخترک که دراز کشیده بود زد و گفت زهرمار دختره گنده مگه نشنیدین چی گفتم

دختر گنده تنها 8 سال بیشتر نداشت

امد از خودش دفاع کند که پدر از جا بلندش کرد و دستش را کشید

آن دو پسری که خواب بودند را هم از خواب پراند و گفت حالا خودشون رو به موش مردگی زدند

کشان کشان هر سه را تا دم در برد و در را باز کرد

با عصبانیت گفت زود باشید از همین جا بدون دمپایی برید ان طرف حیاط زیر آفتاب بایستید تا وقتی نگفتم داخل نیاید

از پنجره نگاه میکنم هر کی بیاد تو سایه بیشتر تنبیه میشه

فقط اشک بود که از چشم دخترک سرازیر میشد

خواهر و برادر کوچک پشت پنجره آمده بودند و با ناراحتی نگاه می کردند

می دانستند این تنبیه به خاطر آنهاست اما نمی توانستند راستش را بگویند!

گریه های ناز و بانمک کودکان

قطعه ای از خاطرات کودکی خودم

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


خدای عزیز!
به جای اینکه بگذاری مردم بمیرند و مجبور باشی آدمای جدید بیافرینی، چرا کسانی را که هستند، حفظ نمی‌کنی؟

خدای عزیز!
شاید هابیل و قابیل اگر هر کدام یک اتاق جداگانه داشتند همدیگر را نمی‌کشتند، در مورد من و برادرم که مؤثر بوده.

خدای عزیز!
اگر یکشنبه، مرا توی کلیسا تماشا کنی، کفش‌های جدیدم رو بهت نشون میدم.

خدای عزیز!
شرط می‌بندم خیلی برایت سخت است که همه آدم‌های روی زمین رو دوست داشته باشی. فقط چهار نفر عضو خانواده من هستند ولی من هرگز نمی‌توانم همچین کاری کنم.

خدای عزیز!
در مدرسه به ما گفته‌اند که تو چکار می‌کنی، اگر تو بری تعطیلات، چه کسی کارهایت را انجام می‌دهد؟


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


خدای عزیز!
آیا تو واقعاً نامرئی هستی یا این فقط یک کلک است؟

خدای عزیز!
این حقیقت داره اگر بابام از همان حرف‌های زشتی را که توی بازی بولینگ می‌زند، تو خانه هم استفاده کند، به بهشت نمی‌رود؟

خدای عزیز!
آیا تو واقعاً می‌خواستی زرافه اینطوری باشه یا اینکه این یک اتفاق بود؟

خدای عزیز!
چه کسی دور کشورها خط می‌کشد؟

خدای عزیز!
من به عروسی رفتم و آن‌ها توی کلیسا همدیگر را بوسیدند. این از نظر تو اشکالی نداره؟

خدای عزیز!
آیا تو واقعاً منظورت این بوده که "نسبت به دیگران همانطور رفتار کن که آنها نسبت به تو رفتار می‌کنند؟" اگر این طور باشد، من باید حساب برادرم را برسم.


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


خدای عزیز!
بخاطر برادر کوچولویم از تو متشکرم، اما چیزی که من به خاطرش دعا کرده بودم، یک توله سگ بود.

خدای عزیز!
وقتی تمام تعطیلات باران بارید، پدرم خیلی عصبانی شد. او چیزهایی درباره‌ات گفت که از آدم‌ها انتظار نمی‌رود بگویند. به هر حال، امیدوارم به او صدمه‌ای نزنی.

خدای عزیز!
لطفاً برام یه اسب کوچولو بفرست. من قبلاً هیچ چیز از تو نخواسته بودم. می‌توانی درباره‌اش پرس و جو کنی.

خدای عزیز!
من می‌خواهم وقتی بزرگ شدم، درست مثل بابام باشم. اما نه با اینهمه مو در تمام بدنش.


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.net


خدای عزیز!
برادر من یک موش صحرایی است. تو باید به اون دم هم می‌دادی‌ها! ها!

خدای عزیز!
فکر می‌کنم منگنه یکی از بهترین اختراعاتت باشد.

خدای عزیز!
من همیشه در فکر تو هستم حتی وقتی که دعا نمی‌کنم.

خدای عزیز!
از همۀ کسانی که برای تو کار می‌کنند، من نوح و داود را بیشتر دوست دارم.

خدای عزیز!
من دوست دارم شبیه آن مردی که در انجیل بود، 900 سال زندگی کنم.

خدای عزیز!
فکر نمی‌کنم هیچ کس می‌توانست خدایی بهتر از تو باشد. می‌خوام اینو بدونی که این حرفو بخاطر اینکه الان تو خدایی، نمی‌زنم.


گروه اینترنتی پرشیـن استار | www.Persian-Star.org


خدای عزیز!
ما خوانده‌ایم که توماس ادیسون نور را اختراع کرد. اما توی کلاس‌های دینی یکشنبه‌ها به ما گفتند تو این کار رو کردی. بنابراین شرط می‌بندم او فکر تو را دزدیده.

خدای عزیز!
آدم‌های بد به نوح خندیدند و گفتند: "تو احمقی چون روی زمین خشک کشتی می‌سازی" اما اون زرنگ بود. چون تو رو فراموش نکرد. من هم اگر جای اون بودم همین کارو می‌کردم.

خدای عزیز!
لازم نیست نگران من باشی. من همیشه دو طرف خیابان را نگاه می‌کنم.

خدای عزیز!
هیچ فکر نمی‌کردم نارنجی و بنفش به هم بیان. تا وقتی که غروب خورشیدی رو که روز سه‌شنبه ساخته بودی، دیدم، معرکه بود.

 آدمها ... :

... وقتی کودکند می خواهند برای مادرشان هدیه بخرند ولی پول ندارند .

... وقتی که بزرگتر می شوند ، پول دارند ، ولی وقتِ هدیه خریدن ندارند.

... وقتی که پیر می شوند ، پول دارند ؛ وقت هم دارند ، ولی مادر ندارند !

 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com

سرم را نه ظلم می تواند خم کند ،
                                     نه مرگ ،
                                            نه ترس ،

سرم فقط برای بوسیدن دست های تو خم می شود مادرم ؛

از اعماق وجودم اعتقاد دارم که هر روز، روز توست ...

 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com

نگفتم در آینده ای نزدیک به هدفم دست پیدا میکنم!

تو یه کافی نت مشغول به کار شدم و دیگه مشکل اینترنتی ندارم

پس از این به بعد سعی میکنم وبلاگم رو به روز کنم

قبل هر چیزی اول امروز روز مادر رو تو یه پست به مامان مهربونم تبریک بگم