پس از دوشیزگی

خط خطی های ماندگار

پس از دوشیزگی

خط خطی های ماندگار

۱۳ مطلب در خرداد ۱۳۹۱ ثبت شده است

جدیدا کارم شده بازی توی دنیای تراوین

و اغفال کردن دوستان اطرافم برای پیوستن به این بازی جذاب

این روزا قلعه مون خیلی ساکته

خواهر شوهرهایمان هم کمتر سر میزنن الحمدلله

احساس می کنم به قول بچه ها گفتنی شوشو (همان شوهری خودمان) اینروزها مهربان تر شده

دریچه احساساتش بیشتر از پیش فوران کرده

دیشب هم به من گفت فردا برو برای خودت طلا بخر!!

تا کور شود هر آنکه نتواند دید (منظور همان بالایی های که ذکر شد و سایه مارا با تیر میزنند)

خداوندا

در این انجماد نگاه های سرد مردم

دلم برای جهنمت تنگ شده!

امروز یه تغییرات جدید تو وبلاگم انجام دادم

پست ثابت وبلاگ رو برداشتم و قسمت نظرات رو فعال کردم..قالب وبلاگ رو هم عوض کردم البته فعلا دنبال یه بهترش میگردم

به هر حال خیلی وقت بود این پست ثابت اینجا بود و خوشحالم که انقدر تاثیر گذار بود و خیلی ها بهش عمل کردن

فکر میکنم برای اون دسته از مخاطبها که روی صحبتم با اونا بود جواب داد

فعلا دیگه حرفی نیست

همیشه مادر را به مداد تشبیه می کردم

که با هر بار تراشیدن، کوچک و کوچک تر می شود....

ولی پدر یک خودکار شیک و زیباست که در ظاهر همیشه ابهتش را حفظ می کند

خم به ابرو نمی اورد و خیلی سخت تر از این حرفهاست

فقط هیچکس نمی بیند و نمی داند که چقدر دیگر می تواند بنویسد...

چهارشنبه عصر با همدیگه اومدیم خونه اصرار می کنم شام بمون

زنگ میزنه به شوهرش ببینه میتونه بمونن یا نه!

خسته است میگه نمی تونم بیام

لوس میشه میگه شوهرم نمیاد منم میرم ... اگه شد جمعه مزاحم میشیم

میگم هر جور راحتین در خدمتم... تعارف نکنید.. حتما بیاین

میگه باشه جمعه واسه نهار اگه می تونستیم بیایم خودم قبلش بهت زنگ میزنم

خدافظ خدافظ... میره

جمعه میشه زنگ نمیزنه از وقت نهار گذشته

مثله اینکه وارد قلعه هزار اردک شده...(طبق معمول تلپ شدن ور دل خانواده پدری) اس میده:

نهارت خیلی خوشمزه بود دستت درد نکنه

من: در حدی نمی بینمش که حتی جوابش رو بدم

چه زیباست بخاطر تو زیستن

وبرای تو ماندن و به پای تو مردن و به عشق تو سوختن

و چه تلخ وغم انگیز است دور از تو بودن

برای تو گریستن و به عشق و دنیای تو نرسیدن

ای کاش می دانستی بدون تو مرگ گواراترین زندگی است

بدون تو و به دور از دستهای مهربانت زندگی چه تلخ و ناشکیباست

ای کاش می دانستی مرز خواستن کجاست

و ای کاش می دیدی قلبی را که فقط برای تو می تپد

حرفها را گاه نمی توان گفت

من لحظه های با تو بودن را با اشکهایم تداعی میکنم

وعطر نفسهای تورا در بند بند وجودم می بلعم

3Jokes Love (4)

برای اونی که فکر میکنم قدرمو نمیدونه!

خطاب به داداشی

نمی خوام تو چرا پرنس باشی من چرا پرنسس نباشم؟!

از امروز به پرنسس تغییر می یابیم

تازه ما قلعه هم داریم شما فقط یه کافه دارید!

به دلایلی حذف شد!

امروز روز خیلی شلوغی بود

دیشبم شب بدی بود

یه کم با شوهری جرو بحث کردم همشم تقصیر اون بود

یه جیزی رو گم کرده به من میگه چکارش کردی؟!

میگم من از کجا بدونم

میگه حاضرم شرط ببندم تو بخشیدیش

میگم من چطور میام وسیله شخصی تو رو اونم کادویی که زمان نامزدی خودم برات گرفتم رو ببخشیم!

خوب لابد برام عزیز بودی که برات کادو گرفتم

دلم نمیخواد خودت ببخشیش که حالا بخوام خودم ببخشم!

شما بگید تقصیر کیه؟

از دست این مردای قر قرو