پس از دوشیزگی

خط خطی های ماندگار

پس از دوشیزگی

خط خطی های ماندگار

۱۷ مطلب در مهر ۱۳۹۱ ثبت شده است

ما هر چه میخواهیم از این افراد قلعه هزار اردک چیزی ننویسیم که خدای ناکرده غیبت به حساب نیاید و شما نیز با خواندن خاطرات ما به گناه نیفتید اما خودشان کاری میکنند که مراتب نوشتن در بابشان برای ما فراهم شود و باز روز از نو روزی از نو...

گویا مادرشوهر ماده سفید کننده لازم دارند ما هم یک چهارلیتری مایه سفید کننده که به تازگی جناب شوشو خریداری نموده و هنوز پلمبش نیز باز نشده را به خدمتشان برده و میگوییم این برای ما زیاده اگه بطری، جعبه ای چیزی داری مقداری از این را برای خودت نگه دار... http://www.freesmile.ir/smiles/46219_ni6qd8cj0nttk7t5.gif

ایشان نیز پس از گذشت دو روز گویا هیچ مخزنی برای پر نمودن مایع سفید کننده پیدا نمیکنند و میگوید دیروز رفته بودیم بیرون گفتم یه سفید کننده کوچیک واسه تو بگیرم آخه چیزی پیدا نکردم که برات توش مایع بریزم!!!

یعنی ما را که میبینید دچار سردرگمی بسیار عجیبی شدیم که این حرف یعنی چه! برود برای من مایع کوچک بگیرد که چه شود! من که خودم یک چهارلیتری مایع دارم!

گفتیم مشکلی نیست من خودم یک بطری دارم میارم بهت میدم برای خودت پرش کن

حالا دیروز از پایین پله ها صدایمان میزند که این مایع سفید کننده رو گذاشتم رو پله بیا ببرش پای کسی بهش نخوره بریزه...

ما نیز وقتی رفتیم در کمال ناباوری دیدیم که همان بطری کوچکی که خودمان به ایشان داده بودیم را برای ما تا نصفه پر نموده اند و مابقی مایع را برای خود نگه داشته اند...

یعنی به قول بچه ها گفتنی..

من:

بطری کوچک:

مایع سفید کننده:

سازنده مایع سفید کننده:

مادرشوهر:

واقعا نمیدونم کجای حرف من ناواضح بود که بیا این برای خودت!!!

 


دوست داریم قسمت نظرات را فعال بگذاریم اما میبینی یکی میره تو اون اخرین پست وبلاگ نظر میزاره بعد میاد گله هم میکنه خو من از کجا ببینمش

 

از وبلاگ یک عدد پسر بچه نوجوان سر در میاوریم که چندین پست نوشته اند به این منوال...

سلام

من ..... هستم 17 سالمه خیلی تنهام... دنبال یه دوست دختر خوب و فهمیده تو سن خودم میگردم

یکی که منو فقط به خاطر خودم بخواد نه به خاطر کارت شارژ و پولم!!!...

آخه بچه تو خودت هنوز جیره بگیر سرپرست خانواده ای، پولت کجا بود!

یکی همسن ایشان نیست برود بنویسد...

من هم دنبال یکی میگردم که منو فقط به خاطر خودم بخواد نه اندامم!... نه فقط برای ارضای حس ج * ن* س* ی* اش...!

اینروزها تنهایی و عشق را در همین یک کلمه معنی کرده اند...

به قول دکتر شریعتی اینها همه رنج است بر قلب مالامال از درد...

 

 

در روزگاری زندگی می کنیم که مردمانش ,
به هر ه و س و ش ه وت ی عشق میگویند ...
هر عریان و هر سیاه چشمی را زیبا می نامند . . .
و هر جانور دو پایی را انسان !!!!

 

آغا این پستهای اخیر ما نمیدانیم چرا گیر کرده است روی بحث چاغی و لاغری و پرستیژ و اندام موزون و ناموزون و ...!

مادرشوهر: نه دخترم سالاد خیلی خوبه اگه همیشه بخوری ... ندیدی جاریت چقدر سالاد دوست داره؟

ذهنیات من: آری مشالله انقدر هم اشتهاش توی خوردن سالاد زیاده که قبل از غذا ابتدا یک فصل سالاد با نان نوش جان مینومایند و ...

ادامه سخنان مادرشوهر: سعی کن همیشه با غذا سالاد درست کنی... میگن سالاد اشتهای ادم رو باز میکنه تازه ادم رو هم چاغ میکنه...!!!!!

(بنده فقط ساکت گوش میدهم به نصایح این بزرگتر عزیز در جهت فراگیری رموز چاغی برای جناب شوشو آنهم از زبان مادری که بیست و اندی سال است که خودشان با این رموز نتوانسه شوشو را چاغ بنوماید)

ذهنیات من: بنده که با 8-47 کیلو وزن از همان قدیم و الایام تا کنون (گویا ازدواج به ما نساخته) میدانیم که تناسب انداممان تکان نخورده و نخواهد خورد و نخواهیم که خورد... لذا میدانیم که این توصیه های به ظاهر دلسوزانه فقط و فقط روشی است برای پروار نمودن جناب شوشوی کمرنگ قصه ما....

فقط من نمیدانم اینها را از کدام رسانه نامطبوعی شنیده است!؟

 

رفته بودیم باشگاه یکی از دوستان دوره دانشگاه را دیده ایم...

چقدر تغییر کرده است!

کج و معوج ... چاغ و چله درست شبیه به تانک ... ظاهر اراسته انروزهایش به ظاهری بسیار شلخته مبدل شده ... یک کالسکه به همراه یک عدد نوزاد درون ان .... اه اه حالمان را به هم میزند از هرچه زندگی مشترک است

خدا را شکر میکنیم که هنوز زندگی این بلاها را سرمان نیاورده

میگویم: چقدر تغییر کردی! چرا انقدر چاغ شدی؟

با افتخار میگوید: شوهر کردن بهم ساخته!!!http://www.freesmile.ir/smiles/46219_ni6qd8cj0nttk7t5.gif

یعنی واقعا نمیدانم به همچین موجود روی ابر سیر کنی باید چه بگویم!!

میگم این وضعیتی که من دیدم نشون میده شوهر اصلا بهت نساخته

با یک لبخند تلخ و سرد از بنده دور میشود...

سرگرم کار خودم میشوم و با خود میگویم دل خوشی دارد این وضعیتی که من دیدم نشانه بدبختی بود....

 

 

پ ن: سریال حریم سلطان را نگاه میکنم با دیدن خرم احساس میکنم خودم رو میبینم.... نمیدونم چرا احساس میکنم بعضی از رفتارهاش مثه منه!

پ ن: منزل پدری بودیم و به دور از لپ تاپمان کم مانده بود بزنیم به کوه و بیابان

پ ن: شوشو خان ما فردیست کمی تا قسمتی مبتذل! قربان صدقه هایش هم مبتذل می باشد برای همین نمیشود اینجا از او نوشت زیرا ممکن از بزنند فیلترمان کنند... برای همین نقشش اینجا در وبلاگمان کمرنگ است..

پ ن: عاشق فیلم خاطرات یک خوناشام میباشیم... تازگی ها شبکه ام بی سی با دوبله فارسی دارد از اول ان را پخش میکند... هورااااا

این عموی ما (پدرشوهرمان) گاهی یک متلک هایی می پراند که نمیدانم از کجا به ذهنش میرسد!

مثلا:

یکی از برادر شوهریهایمان سراغ آنیکی برادرش را از پدرشوهرمان میگیرد...

پدرشوهر: رفته هیجا

برادر شوهر: هیجا کجاس؟

پدرشوهر: خودتان بهتر میدانید... هیجا همانجاست که وقتی میروید بیرون و من میپرسم کجا میگویید هیجا!

 

مثال2:

پدرشوهر خسته و درمانده از در می آیند بعد از مقداری رفع خستگی و نشستن به همسرشان که مادرشوهر ما باشد میگوید چای نداری برام بیاری

مادرشوهر عصبانی همراه با داد و فریاد طوری که انگار به ایشان فحش داده باشی داد میزند: چاااااااای می خوای چیکار؟

پدرشوهر بسیار خونسرد و آرام: نمیدونی واسه چی میخوام! چای میخوام پامو توش بشورم واسه چی میخوام!

 

مثال 3:

مادرشوهر یک چیزی خطاب به پدرشوهر میگوید ایشان گویا به درستی متوجه نمیشوند...

پدرشوهر: چی؟

مادرشوهر عصبانی و غرغر کنان: چی چی چی هی تا یه چیزی میگی میگه چی انگار کری (با اخرین ولوم صداییتان خوانده شود)

پدرشوهر خونسرد: خوب از بس تو تو گوشم داد زدی کر شدم دیگه

 

 

+ یعنـــــــــــــــــی دم ایشان گرم به جان آدمیت

+دوستای عزیز خدمت شما عرض کنم که لازم نیست بیاین بگین که آپ شدین بنده وبلاگ دوستای که همیشه بهشون سرمیزنم رو تو قسمت وبلاگ دوستام ثبت کردم و همیشه بهش سر میزنم آپ باشین خودم میفهمم میام

+ باز برادر شوشو آمده و لپ تاپم را میخواهد از همین الان فکر و خیال و دوری از دنیای مجازی شروع شد البته بهش گفتم یه کم دیگه بهت میدمش برویم تاریخچه اش را حذفیده اطلاعاتمان را قفل گذاری کنیم بعد بسپاریمش دست خدا

 

داشتیم با خودمان می اندیشیدیم که در این دنیای مجازی اسم شوهرمان را که گذاشته ایم شوشو

اگر در آینده فرزندی به جمعمان اضافه شود که قطعا میشود جوجو

فقط با این حساب خود ما احتمالا بشویم لولو

 

 

به یاد داریم در همان دوران طفولیت از یکنواختی بدمان می آمد و همیشه در حال تغییرات بودیم

حالا تغییرات هر چیزی بماند...

مثلا یادمان است که روزی چندین بار لباس عوض میکردیم و خیلی زود دلمان از لباسمان زده میشد و دوباره عوض مینمودیم

الان هم تقریبا همان گونه هستیم

حتی گاهی با خودمان می اندیشیم که چگونه است دلمان نمیخواهد شوشو هم جزو عوض شدنی ها باشد!!

این مشکل را اینجا در وبلاگ هم با خودمان داریم

مدام دلمان از قالب وبلاگمان زده میشود

خلاصه گفتیم فلسفه این تعویضها را برایتان بگوییم که نگویید چرا هی قالب عوض میکنی

رفته بودیم در جوار مادرشوهر که ایشان از تنهایی درآورده و خودمان نیز از تنهایی درامده و گپی با ایشان بزنیم که شاید دو کلام حرف حساب زد و راه و چاه زندگی برایمان نطق نماید...

اما مگر این موجودات زخم زبان زن نطق میدانند چیست؟

نمیدانم چه شد که صحبت قطع شد و ایشان سریعا مغزش به سمت زهرچشم گرفتن از ما کشید

حالا ما از جایمان بلند شده بودیم که دیگر از محضرشان رفع زحمت بنماییم

او: نمیدونم طفلک بچم چرا انقدر ضعیف شده

من: کی؟ (حالا ما خودمان میدانستیم منظورش شوشو خان است)

او: همین شوشوی شما دیگه.... نمیدونم خوب غذا نمیخوره نمیدونم چشه!؟

افکار من: نه که وقتی من باهاش ازدواج کردم از این در داخل نمی اومد

خود من: نه مادرشوهر جان چیزیش نیست دو برابر منو شما هم غذا میخوره شما هم بی خود نگران نباشید

او: همچنان در حال نطق کردن درباره ضعف دلبندش

افکار من: شیطونه میگه سرمو ... چیه: فک کردین سرمو میکوبیدم تو دیوار از حرص ... نه جانم ما از این حرص ها نمیخوریم که برایمان زیان اور باشد ما کلا روی دور بیخیالی در حال چرخیدنیم :D ... شیطونه میگه سرشو... چیه: نه بابا سنو سالی ازش گذشته جای مادرمه این حرفا چیه! شما هم فکرهای شیطانی در سر ادم می اندازیدها...

خلاصه این است یک روز تلف کردن وقت ما در کنار مادر شوهر

ما را که میبینی در عالم مجازی خودمان سیر می نمودیم و یک عدد هدفون هم گذاشته بودیم آنهم با صدای بلند   همینطور هندزفری در گوش گذرمان به وبلاگ یکی از دوستان خورد که به یک باره صدای چه چه و بلبل و عندلیب و چکاوکو خرناس خرس و نمیدانم هزار جک و جانور آن هم با ولوم آخر در گوشمان پیچید و صحنه جنگلی پر از حیوانات درنده برایمان تداعی نمود  (شکلک حیوانات درنده موجود نمیباشد ) کم مانده بود از ترس شیرجه زده و خود را در بغل شوشو بی اندازیم  آخر این چه طرز انتخاب آهنگ برای وبلاگ است حالا ما جنبه مان بالا میباشد اگر یکی شلوارش را خیس نمود چه

 

ما دهه شصتی ها!!!

از سرگرمی های ما دهه شصتیا بالا رفتن از رختخواب ها بود!!

خدا میدونه چند بار رختخوابها ریزش کردن و موندیم زیر!!

لذت صعود از این رختخوابها برابری میکرد با صعود به قله دماوند!!

چه کنیم تفریح نداشتیم که

 


پ ن: یه سری عکسها تو ادامه مطلبه که ممکنه واسه دهه شصتی ها جالب باشه