پس از دوشیزگی

خط خطی های ماندگار

پس از دوشیزگی

خط خطی های ماندگار

دختر بچه بی گناه

سه شنبه, ۲۶ ارديبهشت ۱۳۹۱، ۰۹:۲۶ ق.ظ

قوانین سخت پدر را خوب می دانست

ظهر گرم تابستان بود و پدر خسته از سر کار آمده بود تا استراحت کند

خوابش سبک بود و اگر از خواب به هر دلیلی می پرید سرش درد می گرفت

برای همین به همه فرزندان کوچکش گوش زد کرده بود که اگر بخوابد و سر و صدایی از آنها بشنود با کمربند کارشان را می سازد و گفته بود یا مثل بچه آدم بخوابید یا اگر نمی خوابید بروید توی اتاق بی سرو صدا بازی کنید

بازی که بی سر و صدایش کیف نداشت!!

پسر بزرگ و وسطی خانواده گرفتند خوبیدند...

دختر کوچکتر و پسر کوچک و وروجک خانه حرف پدر را جدی نگرفته بودند و دلشان شیطنت می خواست

فرزند دوم و دختر خانواده که گویا همیشه غمگین بود و بی جهت تمام کاسه کوزه ها سرش میشکست و همیشه دعوا میشد...

از تهدید پدر ترسیده بود و بالشش را آورد و روی زمین جلوی کولر پیش بقیه دراز کشید که بخوابد

دو وروجک خانواده بالای سرش آمدند و شروع کردند به پچ پچ کردن و خندیدن

دخترک می ترسید هر چه می گفت بروید توی اتاق، الان بابا بیدار میشه، ساکت باشید، از پیش من برید...

هر کاری کرد فایده نداشت بالاخره پدر با عصبانیت بیدار شد

سرشان داد زد... یک لگد به دخترک که دراز کشیده بود زد و گفت زهرمار دختره گنده مگه نشنیدین چی گفتم

دختر گنده تنها 8 سال بیشتر نداشت

امد از خودش دفاع کند که پدر از جا بلندش کرد و دستش را کشید

آن دو پسری که خواب بودند را هم از خواب پراند و گفت حالا خودشون رو به موش مردگی زدند

کشان کشان هر سه را تا دم در برد و در را باز کرد

با عصبانیت گفت زود باشید از همین جا بدون دمپایی برید ان طرف حیاط زیر آفتاب بایستید تا وقتی نگفتم داخل نیاید

از پنجره نگاه میکنم هر کی بیاد تو سایه بیشتر تنبیه میشه

فقط اشک بود که از چشم دخترک سرازیر میشد

خواهر و برادر کوچک پشت پنجره آمده بودند و با ناراحتی نگاه می کردند

می دانستند این تنبیه به خاطر آنهاست اما نمی توانستند راستش را بگویند!

گریه های ناز و بانمک کودکان

قطعه ای از خاطرات کودکی خودم

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • سه شنبه, ۲۶ ارديبهشت ۱۳۹۱، ۰۹:۲۶ ق.ظ
  • ناهید بانو