پس از دوشیزگی

خط خطی های ماندگار

پس از دوشیزگی

خط خطی های ماندگار

دوستانه

دوشنبه, ۲۰ شهریور ۱۳۹۱، ۰۹:۵۶ ق.ظ

دوستای گلم از این به بعد اینجا در خدمتتون هستم

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • دوشنبه, ۲۰ شهریور ۱۳۹۱، ۰۹:۵۶ ق.ظ
  • ناهید بانو

نظرات  (۱۲۲)

واااااااااااای آجی این پست آخرتو خیلی دوس داشتم
آجی هر وقت اومدی یه خبر بده
شرمنده
واست آف گذاشتم




قربونت برم قابل نداشت
باشه فدات خبر میدم
دشمنت شرمنده باشه گلم این چه حرفیه
افاتو خوندم و ج دادم
این پست چه کردی خیلی دشند بود
آخرت وبلاگ نویسی شدی ها
چه کارها و ترفندهایی بلدی تو تا هرکسی نیاد نظر بده




خواهش میکنیم شما دشند خوانده اید
چه کنیم دیگه داداشی از دست بعضیا مجبوریم استتار کنیم
سلام
اول از همه بازم لازم به ذکر است بگویم دلم خیلیییییییییی تنگ شده بود واست ابجی
بعدش برم سراغ اون پستت که نوشتی سی ام وبتو میبندی
باید بگم خیلی کار خوبی کردی چون میدونم وقتی ادم حتی واسه فکر کردنو نوشتنه دلنوشته هاش که هیچ جای دیگه جرئت یا اجازه گفتنشو نداره شماتت بشه چقد سختو حرص اوره
وقتی مردم تو رو به خاطر افکارتم میخوان محاکمه کنن
وقتی تو رو هیالوایی میسازن که خودتم به این قضیه ایمان میاری
وای که چقد سخته
راستش
نمیدونم چرا مردم واسه خودشون هیچی عیب نیست
هیچ کاری بد نیست
ولی برای بقیه دست به نصیحتو و شماتت کردنشون خیلی خوبه اصلا یه استعداد نهفته ای دارن واسه بزرگ جلوه دادنو چرت و پرت گفتن
اخه یکی نیست بگه
تو اگه خیلی بلدی برو زندگی خودتو درست کن من که خیلی بهتر از توم
فک کنم خیلی خشونت بار شد این کامنتم ببخشید چون میدونم از چی و به چی دلیلی این وب فقط این ادرسو داره واسه کامنت گذاشتن
چرا باید بگذری از دوستای خوبت به خلاطر یه مشت ادم کودن و به معنی واقعی نادون
فعلا




ابجی جونـــــــــــــــــــــــــم منم خیلی دلم تنگت بود... خدا رو شکر که برگشتی
اصن تو همزاد عزیزم نباشی کی منو درک کنه...هان!؟
اصن کامنتا بدون شما دوستای خوبم که لطفی نداشت همش یه مشت نصیحت بود و یه مشت حرف متلک انداز که ادم اصلا پشیمون میشد که واقعا چرا اون مطلب رو نوشته
آره ابجی واقعا حرص اوره
اینکه تو دنیای واقعی خیلی حرفا رو تا میای بگی باید سرکوفت بشنوی
اما حرص اور تر از اون اینه که حتی یه جای شخصی و خصوصی واسه ریختن افکارت و درددلات نداشته باشی!!!!
به خدا از بس تو دنیای واقعی دیوونه بازی درآوردم و همیشه شاد و خرم نشون دادم خودمو حتی اگه ناراحتم باشم هیشکی باور نمیکنه همه فکر میکنن فیلممه
از اونجایی هم که وقتی ناراحت باشم بلد نیستم بنویسم واسه همین تو وب هم اینطوری شده بود و هر موقع یه مطلب غمگین میزاشتم کلی سی ام های جور وا جور دریافت میکردم که هیچ کدوم پیامی حاوی اینکه چه مرگت شده که زر میزنی و ناراحتی توش نبود!!!
خلاصه که فدای تو که انقدر قوه درکت بالاست
سلومی دوباره
ابجی من نمیدونم این پستت که اخرین پستته خودت نوشتی یا نه
ولی باید بگم من به معنیه واقعی این مدت دارم این جمله هارو تجربه میکنم
چیزایی که به وجدم میورد
چیزایی که اون قد به هیجانم مییورد که دیگه سر از پا نمیشناختم
الان شده یه چیزه عادی
اونقد خوب نبود که نشون میداد
و این خیلی تلخه
خیلییییییییییییییییییییییییییییییی تلخ
اینکه دیگه وقتی در مورد اون قضیه حرف میزنی اون لبخند پر از خواستنو نداشته باشی اینکه دیگه جای اون لبخندو یه پوزخنده از روی تجربه بگیره
اینکه حسرت یه بار اروم شدنه رو داشته باشی
اینگه حسرت خوشحال بودنو تو اون حس بودنو داشت باشی
خیلی ناراحت کنندس
خیلیییییییییییییییییییییییییییییییییی!




سلومی به روی ماهت خانومی
اره اجی کار خودمه... خودم نوشتم
دقیقا هم به همین خاطری که گفتی نوشتم
واقعا خیلی سخته خیلی سخته که احساساتت رو از دست بدی
سخته یه موجود سرد و بی روح باشی که همه چی براش بی معنی شده و جاشو به پوزخند مسخره داده!!!
اینا واقعا سخته اجی... من خیلی وقته دارم به خاطر این حس های از دست رفته ام زجر میکشم
خیلی وقت پیش هم میخواستم یه چیزی در همین مورد بنویسم اما جمله بندیم خوب از کار در نیومد و ندونستم چطور حرف دلم رو بیان کنم
اما واقعا دلم برای یه عشق واقعی تنگ شده!!
اون حسی که وقتی طرفت رو میبینی قلبت شروع به تپیدن میکنه
دستت شروع به لرزیدن میکنه
بدنت شروع به عرق کردن میکنه
همون حسی که باعث میشه یه دنیا نیاز باشی و تمنا
اینا رو من چندین ساله از دست دادم و هر چی پیشون میگردم پیداشون نمیکنم اجی
نمیدونم چم شده
اما میدونم احساسم مرده
فقط جاشو داده به یه حس های مشترک و دلسوزانه ای که توی هر ادمی وجود داره و از سر عشق نیست و از سر ترحمه
سیلووووم اج گلللل خودم!!من هی این یکی دوروزه میومدم کامنت بذارم بعد نمیدونستم چی بگم!!اینه که تصمیم گرفتم دهانم را بسته و وراجی ننمایم!!ولی دیگر طاقت نیاوردم!
اگر دهانم را باز نمیکردم نمیتوانستم دیگر نفس بکشم و خفه میشدم!!
ان وقت کی میخواست خرج ختم بدهد در این گرانی!والا!!نه این که کسی دلش نمیاد نه!!کسی نگران ما نمیشود ما صرفا برای خرجش میگوییم!حساب خودمان هم که خالیست یک چهار عدد فحش میدهند و میروند جای فاتحه!!!این است که تصمیم گرفتیم زنده بمانیم و اندکی پول جمع کرده سپس در اسرع وقت به رحمت ایزدی بپویندیم!
نکته ای که هست ما با مرگ مشکلی نداریم ولی با قبر چرا!از قبر مترسیم!
آآآه اخر بگو این حرفها چیست که میزنی!!!همین است که نمیخواستیم چرت و پرت بگوییم دیگر!!
راجه به این دو پست اخرت هم ناهید جون حالت رو درک میکنم!
هی مردم روی اعصاب و روان ادم پیاده روی میکنند و احساسات ما را جریحه دار میکنند با حرفهاشان..خوشحالم که الان دیگه تقریبا حل شده!ایشالا هیچ وقت هم دوباره پیش نیاد!




هی وای من شکیبا جان
شما خودت خبر نداری اما تو اکنون مرده ای و در جهان دیگری سپری می کنی؟؟!
ما این را اکنون کشف نموده ایم!!!
آن روحی نیز که در خانه شما را اذیت میکند روح شخص شخیص و خبیث خودت می باشد که دست از سرت بر نداشته و حالا که دار فانی را نیز بدرود گفته ای باز هم جسم نازنینت را اذیت می نوماید
ما فیلمها و کتابهای ارواحی زیاد مطالعه نموده ایم
در اینگونه موارد روحی که بر زمین مانده و گرد جنازه اش میچرخد حتما یک کار ناتمامی در دنیا دارد!!!
شما تعارف ننما و اگر کار ناتمامی داری بگو ما حتما هر کمکی از دستمان ساخته باشد انجام خواهیم داد
مردم نه شکیبا جون مردا...
مرسی خانوم گل
  • بانــــــــــــو
  • وووووووی ناهیدی.چه خوبه اینا رو گذاشتی...خلاصه شاید آدم دلش بترکه بخواد دو کلوم باهات حرف بزنه....

    این شوشو تو هم اخلاق شوشو ی ما رو داره هااااااا با خواهرشون خوبیم یه جور مکافات داریم حالا اگه زن دادا بازی در بیاریم حرف حالیشون میشه هااااااااا

    پست آخرتم خط به خط لمس کردم...خداییش صمیمیت و ناز خریدنای بعد از دعوا عالم خیلی باحالی داره ..ماهم همین جوری ایم


    خوش باشی همیشه عزیزم




    بانو جون خدا نکنه .... مگه میشه من از دوستای واقعیم به خاطر یه مشت ادم الاف بگذرم
    چه جالب شوشوی تو هم اینطوریه؟؟؟؟؟؟؟؟
    واقعا من نمیدونم این مردا چجور موجوداتی هستند...!!!
    هیچ جور نمیشه به سازشون رقصید هر کاری کنی هی ایراد میگیرن
    اره دقیقا.... عالمش رو فقط افراد متاهل می درکن
    سربلند و پیروز باشی گلم
    مرسی ناهید جونم :) واقعا اگه نبودی منم دیگه دست و دلم به نوشتن نمی رفت :)) ممنون که هستی :">




    قربون تو برم عزیزم...
    منو نبودن؟؟؟؟
    من اگه واقعا یه روزی بتونم این نت رو ترک کنم باید قربونی بدم
    سلام آجی خانوم خوبی؟
    هوچو ندارم برا گفتن
    یعنی دارما ولی جمله نبشه




    سلام خانومی سلامت باشی شما خوبی خانواده خوبه؟؟؟ بر و بچه ها خوبه؟؟
    یعنی چی که هوچو ندارم برای گفتن
    زود میروید و همه آن کلماتی که در سر دارید را جمله کرده و تا غروب همین امروز به ما تحویل میدهید اگر از غروب گذشته و از سی ام خبری نشد فردا سرتان را بر قلعه هزار اردکمان توسط جلاد اویزان خواهیم دید
    اخ گفتی
    یعنی درد دل منو تازه کردی
    اغا من نمیدونم چرا این مردا وقتی عصبانین نمیفهمن چی میگن
    واقعا نمیفهمنا یعنی واقعا قوه شعورشونو از دست میدن (البته دور از جون شوشو )مردای احمقه خانواده خودمو میگم
    در همین راستا خاطره ای به یاد اوردیم که میخواهییم برای شما خواهر گرام بازگوکنیم
    پارسال مامانم گفت این پسره دوستم یه سال از تو کوچیک تره کتاباتو خواسته که مال سال دیگه اماده شه بذار کنار برم بدم بهش
    خلاصه ما هم گذاشتیم کتابامونو بد یه قضایایی پیش اومد که خودم رفتم بهش دادم مامانش گفتت میشه شمارتو بدی جاییو گیر کرد بپرسه ازت دلم یمخواست خفش کنم حالا نمیشه اینقد خرنزنی؟؟؟مسخره!خلاصه که ما هم شمارمونو دادیم اینم یه بار زنگ زد به گوشیه ما سینا برداشت گوشیمو حالا هی مامانم میگه بابا این یه سال کوچیک تره اصلا اینقد کلش تو درسه به این چیزا فک نمیکنه تو مخش نمیرفت هنوزم که هنوزه با اینکه یک سال از اون قضیه میگذره با نامردیه تمام هرجا گیر میکنه یهو میشه یه نامرده به تمام معنا و تهدیدم میکنه که اگه فلان کارو نکنم به بابام میگه
    اره دیگه اینم قضیه ما!
    حالا اون که شوهرته میگیم غریبس فقط با یه خطبه نزدیکید به هم میتونید به همش بزنید من چی بگم که برادر تنیم که اینقد دوسش دارمو رابطمون جدانشدنیه اینطوری باهام برخورد میکنه؟؟؟
    هیییییییییییییییییی ما هم بدبختیما!
    من برم یه سی امم در رابطه با کامنته وبم که دادی بذارم چون اونجا جا نمیشه
    فعلا




    خواهش میکنم ابجی داداش و شوهر و بابای منو شما نداره که همه مردا همینطورین چه میشه گفت
    یعنی واقعا وقتی عصبانی میشن همه حواس پنجگانشون رو از دست میدن فقط زبونشون حرف میزنه.... بعدم میدونی حرص اورترش چیه.!؟؟
    اینکه از رو نمیرن و فقط منتظرن تا تو یه اشتباه کنیو الکی بهت گیر بدن که شما زنا اصن هیچی بلد نیستید و الید و بلید
    والا ابجی ما تا مجرد بودیم از دست بابا و داداشامون یه روز خوش نداشتیم
    الانم که شوشو خانمون از اونا بدتره
    اره ابجی این مردا که خواهر ماهر سرشون نمیشه که... فقط به فکر منافع خودشونن
    کلا موجودات بیچاره و سوخته حالی هستیم ما
    اره نظرت اومده ود ولی من یادم رفته بود نظرات و واسه همه فعال کنم رو تایید بود .چیکتارکنیم دیگه راه و چاه کار یادمون رفته!
    من نیز همچین احساساتی داشتم از همون سانسوریا و از همون غیر ملیحا
    فعالیتای ریزم کتنسل شد رفت تو قرنطینه چون خوب از کار درنیومد متاسفانه!
    منم این مدت که نیومدم نت از بس واسه تو کامنت نذاشتم همه کامنتا حناق شده بود تو گلوم یهو یه سلوم از گلوم میزد بیرون اینقد گیر کرده بود تو گلوم!


    فعلا




    ای بابا سحر جونم از من و شما که تو حرفه وب نویسی خبره ایم این چیزا بعیده حتی اگر سالهای سال هم دور باشی بلاگفا که همچین سیستم پیچیده ای نیست که یادت بره
    اره ابجی اون غیر ملیحا رو خوب اومدی.... یادم رفته بود ذکر کنم
    ئه وا چرا کنسل شد!!!!!!
    عیب نداره خوب حالا هر موقع مجوزش رو گرفتی و رو به راه شد بازم ما منتظریم
    به قول یاسی اوخی....اشکال نداره
    حالا خوب شد من گفته بودم از شدت خوشحالی هیچ حرفی واسه گفتن ندارم اون همه وراجی کرده بود
    راست میگی واقعا؟؟؟اااخ خوب شد گفتی من رو از اشتباه در اوردی!!
    ایول من همیشه عااشقق این چیزای عجیب و ماورایی بودم حالا برای خودم اتفاق افتاده!!پس من تصمیم دارم فعلا روح سرگردان باقی بمانم همین جاها و دور و بچرخم!!!روح سرگردان که در وب های شماها پرسه میزند!!مواظب باشین دیه...!سفارش نمیکنم!از پست ها خوشم نیاد پاکشون میکنم!(مهارت های روحی!!!دی!!چه خوبه!)
    کار که زیاد دارم!
    بشه میخوام یه حالی از چند نفر جا بیارم!!اخ جون حالا که روحم برم بترسونمشون بخندیم!!
    اخ گفتی..همه یه ور این مردام یه ور!ایششش!
    شمام تعارف نکن بالاخره دوستی به چه دردی میخوره از هررررر کی خواستی انتقام بگیری بگو من میرم سراغش!!اخ جون اینجوری هم بد نیستااا..
    خو بذا الان چشمام رو ببندم و تمرکز کنم که برم یه جای دیگه...امممم..

    ناهید جونی الان من پشت سرتم!!!سرت رو بیار بالا!!ببین من رو سقف نشستم دارم باهات بای بای میکنم!!اواا جیغ نزن!منم بابا!
    پخخخخخخخخ!!چه حالی میده!




    حالا دیه دور ور ندار و تهدید نکن که بخوای پستای من رو بحذفی
    وگرنه میام روحت رو به سلابه میکشم از زیر زبونش میکشم بیرون که اون کار ناتموم چیه بعد میرم انجام میدم تا روحت غیب شه از این کیفور بازیا در نیاری
    البته حالا که یه همچین خلاقیت و شگردی رو پیدا کردی بیا من بعدا تو گوشت بهت میگم بری برایم یکی رو حتما گوش مالی بدی و حسابی بترسونیش

    ئهههههههههه دختره دیوونه بالای سقف چیکار میکنی...
    نصفه عمر کردی منو ننه
    بدو بیا برو به کارات برس
    خوبیم مرسی، برو بچس هم خوفن دس بوسن خالش
    هیـــــــــــــــــــــــــــــــی وای خاک وچوق!!
    من سرمو دوس دارما
    همین الان یه نامه نوشته و بر پای کبوترمان بربستیم تا با آن اسب سفید برایتان بیاورن به پیوست کوکب خانوم و ملزومات و عکس مربوطه




    خاله قربونش بره
    سر به چه دردتان میخورد
    بدهید ما برای ترساندن اطرافیانمان هم که شده ان را به باب عالی بیاویزین
    خوب نگاه میکردی ببینی به پای کبوتر بستی یا به پای مرغ؟؟؟
    کبوتر که خودش بال دارد دیگر نیازی نیست که با اسب سیفید و ملزومات الصاقی روانه اش کنید
    مهم سی امی است که ما میخواهیم
    عکس کوکب خانوم و اینا لازم نیست
    ولی عکس خرتان را حتما بفرستید
    شما گوش های خرمان را آویزان بنمای تا آینه عبرتی شود برای سایرین
    عکس خر چیه؟خود خرو میفرستم دم در خونت خدمتت، اصن نیگهدار واسه خودت سندشم به نامت میزنم




    آینه عبرتی که آن خر شما باشد هیچ آینه عبرتی نمیشد
    نه خواهر جان خدا زیاد کند برایتان ما خر نمی خواهیم مال خودتان
    آآآآه من اسب یاسی را در وسط راه دزدیدم!!روح هستیم دیگر چه میشود کرد!
    حالا این مرغ یاسی چطور میخواهد سی ام شما را بیاورد؟؟
    آآآه سی ام ات پرید ناهید جان دلبندم!
    سر هم خواستی ما ادمی که سرش به تنش زیادی کرده این دور و بر زیاد داریما!میخواهید سر یکی از همین ها را بفرستیم برایتان حال بنمایید؟؟اصلا دو تا با هم میفرستیم ابهتتان زیادتر شود!!!به جای اسب یاسی که دزدیدیم تا راحتتر حمل و نقل بفرمایییم!!فقط میترسیم شب ها از ترس خوابتان نبرد!!البته اصلا از ان سرها نترسید!!
    روح ما همان دور و بر میپلکد حواسش هست و مواظب است!
    (این روح خودش ترسناکتره!)




    ئه تو چطور اسب دزدیدی!!!
    اسب نبود اخه خر بود
    خدا نکند شما روح سرگردان شوی... همه از دستت به کوه و بیابان پناه خواهند برد
    طفلک مرغش با نوک سی ام رو گرفته داره میاره الاغشونم همراهیش میکنه گویا
    اری حتما 2 عدد سر امروز بیاور خیلی وقت است دروازه قلعه سری بالای خودش ندیده است و لاشخورهای دربارمان نیز پاک گرسنه میباشند
    پس روحت را روشن کن و خودت بالای قلعه نگهبانی بده سر میخواهم چکار
    ناراحت گردیدیم خواهر
    حرف نزنم بهتره
    آبجی قسمت بعد رو امشب میرم




    بی خی داداشی نبینم ناراحتیتو
    منتظرم زودی بنویس بخونم
    از همین الان بگما من با گوشی میخونم بعدا میام نظر میزارم
  • راحله(راحیل)
  • درودی دوباره...
    دوستانه ی دوستانه اینجارو بهت تبریک میگم!
    واما داستان تو وخواهرشوهرت و دعوای شوشو خان!
    بی خیال ناهید...
    خوبه حالا تو اخم میکنی و تیریپ قهر واسه تنبیه کردن درمیاری...
    من همینشم نمیتونم!
    پر از بغض های خالی نکرده ام رفیق!
    همیشه خوش باشی تو زندگیت
    بی انتها........
    بدرود




    ممنون راحله جان دوست خوبم... خوشحالم که اومدی
    هی وای راحله جان هممون همینطوریم... ما زنها پر از بغضهای رو نکرده ایم... البته من یکی وقتی ناراحت بشم و بهم فشار بیاد ناراحتیم رو یهو بروز میدم
    سپاس دوست خوبم
    آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآخیشششششششششششششش
    بابا ناهید بانو باورت میشه احساس خفگی بهم دس داده بود نمیتونستم نظر بذارم؟؟؟؟
    دقیقاً باهات موافقم بعضی دعواها واقعاً ب صمیمت بعدی ک بوجود میارن میارزن
    خانومِ همسر یا دردسر هم مثه من کلافه بود نمیتونس برات کامنت بذاره





    خدا نکنه میم عزیز.... ما زنا همه همینطوریم حرف نزنیم خفه میشیم
    اره واقعا.... الان بعد اون دعوا بیا شوشو رو ببین چقدر مهربون شده البته این کارایی که میکنه فعلا به خاطر شدت ریشتر اون دعواست دوباره فردا برمگیرده به همون جای اولش و همه یادش میرن
    مرسی که گفتی... یادم انداختی، رفته بودم وبش براش بگم یادم رفته بود
    ممنون خانومی
    آره اصلا یعنی چی شمایی که شوهر نمودی بیای در محیط چت
    بنده آخوند نمی باشم
    ولی وظیفه شرحی خودم می دانم که به شما گوشزد بنمایم و به راه راست اصلاحتان کنم
    کسی که شوهر بنمود نباید در انظار عمومی ظاهر گردد چه برسد به چت
    بدهیم شوهرخواهرهای آبجی ناهیدمان بخورندتان؟تا شما باشیند بار دیگر از این حرکات مستعجل و مستعظن و مستفعل و مستاخر و مستاجر انجام ندهید
    تنها پسرها می توانند پس از دوشیزگیشان چت بنمایند
    دههههههههههه




    هی وای بر من اصن یادم نبود داداشم اینجا تشریف میاره ممکنه غیرتی بشه
    داداشی حالا شما ایندفه ببخشید ما اصلاح میشیم دیگه دفه دیگه چت روم وبلاگ نمیایم
    اصن برای انظار عمومی من فردا میرم یه چادر با نقاب میخرم
    شما غیرتی نشو
    واااای ناهید گللل کاشتی با این پست اخرت!!ینی محشری..دقیقا این چت و اصلا نت شده معضل!!
    والا به خدا..نمیدونم چرا تو فکر غلط مردمه که هر کی نت میره یا وبلاگ داره..فیس.بوک میره و از همه مهمتر چت یکنه یه مشکلی داره یا مشکوک میزنه و داره با جنس مخالف ارتباط برقرار میکنه!
    به خدا همه همینطورن..من هنوز که هنوزه اگه در حال چت با دوستم باشم مامانم بپرسه چیکار میکنی نمیگم چون اگه بگم چت سریع فکرش میره به یه پسر غریب هتا اینکه من دارم با دوست همکلاسیم یا نتیم که دختره چت میکنم...خیلی بده..
    و راستش من دیشب به یه نتیجه ای رسیدم که خیلی بده..گاهی این طرز تفکر رو حق دارن که داشته باشن..ادم معمولا تا با یه جنس مذکر چت کنه به هر عنوانی سریع دنبال اینه که به قول معروف مخ بزنه!!من دیروز وب یکی از دوستام رو دیدم که قالبش خیلی خوشگل بود و خیلی خوشم اومد..گفتم طراحت کیه گفت فلانی،اینم ایدیشه
    الا این جناب فلانی را ما اصلا نمیدانستیم دختر است یا پسر..اسمش به دخترها میخورد ما هم باتفکر این که دختر است پی ام دادیم و سوال کردیم و ایشون هم بعد جواب داد..دیشب که من آن بودم اومد و شروع کرد به سوالای شخصی کردن و با این که دوست ندارم این اصطلاح رو به کار ببرم ولی خب نزدیکترین کلمه است..همون مخ زدن..منم هی سعی میکردم به روی خودم نیارم اخرش اصن انقد پررو بود که اعصاب مارا خط خطی نمود!!
    خلاصه این که ما هم به یک بهانه ای سریع از سر بازش نموده و فرار کردیم..ولی هنوز از دیشب تا به حال اعصایمان خورد است...خو این جماعت چا ادم نمیشوند..چرا نمیتونن تو نت فقط یه رابطه مجازی داشته باشن؟؟چرا ادم نمیشن؟میخوا نسریع مخ یه دختر رو که تو چت اولین باره دیدن بزنن بعد ادعا هم دارن که ما با هیچ دختری دوست نیستیم!!خب چه جوری باور کنه ادم؟؟؟
    خلاثه که اینه درد جامعه ما...




    گفتم نکنه جا نشه تو وبت جواب دادم
    من در جایگاهی نیستم که بخوام نظر بدم
    ولی امروزه هر کی واسه خودش یه مرجع تقلیدیه!!یعنی حکم صادر میکنه تا جایی که خدا هم شک میکنه که واقعا این حکم من بوده یا نه
    در وافع ما هر چی به نفعمون باشه قبول داریم نباشه نداریم
    این آقای به ااصطلاح چت ندیده هم اگه واقعا شرع میدونن و حالیشون میشه حلال و حرام رو اینو نمیدونن که تو اسلام تجسس تو کار دیگرانم نهی شده مخصوصا تو زندگی خونوادگی دو نفر حالا چرا هی گیر میداد به شما
    ایییییییییییییییییش بدم میاد از اینایی که فک میکنن علامن ولی بری تو زندگی خودشون اوه اوه...
    بهش میگفتی که تو اسلام زندگی اجتماعی هس!! چطور بود که زینب(س) تو مجلس شام با بیان رساشون یزید رو رسوا کرد!!ایشون هم خانوم بودن!!اگه ایشون و سخنرانیاشون نبود چیزی از اسلام باقی نمیموند
    پس باید همه چی در حد و اندازه هم رعایت شه
    یعنی میدادیش من میبستم به پای خرم اونوقت می فهمید
    چقد نطق کردم
    یکی بیاد منو از بالا منبر بکشه پایین





    وای خواهر نفرما... شما رو فرق سر ما جا داری
    آری امروزه علما و عظماهای زیادی در خیابان به صورت کاملا مستتر در حال رفت و آمد می باشند... همه آنها پیرو گشت ارشاد و همه هم زیصلاح و فقیه می باشند
    بابا ابجی ما که به خوبی شما از این مسائل آگاه نبودیم
    چطور شد اونروز که همیشه تو با من در حال جت بودی نبودی که بهش حرف بزنی
    مگه اینکه گیرش نیارم
    ا این چت یه مقوله آیه. شخصا باید بیام اینجا تفخیم کنمش .الان با گوشی مجال فک زدن نیست متاسفانه غعلا




    بلی بلی شخصیا تشریف بیاورید تفخیم کنید
    اگر بحث خیلی پیچیده بود بگویید ترتیب یک کنفرانس را برای آن بدهیم
    ئه اجی چه جالب تو هم با گوشی میای
    سلاااااااااااااااااااااام سلااااااااااااااااااااااااااام ناهید جون.....وقت بخیر......

    بابا دلم میخواست برات بنویسم اما نمیشد که......قربونت برم دلم تنگ شده بود و

    حرفایی که میخواستم بهت بگم تو دلم گیر کرده بود......عزیزمییییییییییییییییییییی....

    امیدوارم حال خودت و آقاتون خوب باشه و مث همیشه انقدر شیرین با هم زندگی

    کنین......تمام آپاتو میخوندم این چند روز.......و دوباره لبخندی از ته دل میزدم

    با خوندنشون......

    در مورد این پست جدیدتم باید بگم متاسفم برای آدمای فوضولی که هی دوست دارن

    تو زندگی شخصی کسی سرک بکشن......نمیدونم آخه به کسی چه مربوطه تو دل

    کسی یا تو زندگی کسی چی میگذره .....

    بازم میام......و همه نوشته هاتو دنبال میکنم و برات آرزوهای خوب خوب دارم.....

    ببخش سرتو درد آوردما.......دیدی چقدر حرف تو دلم گیر کرده بود؟؟؟؟؟؟






    سلام سمیرا جونم
    شرمنده خانومی... پاک یادم رفته بود بت بگم اینجام
    ممنون سمیرا جون تو به من و نوشته هام لطف داری
    چی بگم والا... مردم همه دکتر مهندس شدن میان به ما گیر میدن
    بابا کجا!!! چی چی رو سرتو در آوردم!!! هنوز بودیم در خدمتتون!!!
  • بانــــــــــــــــو
  • اووووووووووووووووف ناهیدی آی گفتی...
    منم همین مشکل و دارم...ازوقتی ازدواج کردم به بیرون رفتنای شوهرم با دوستاش گیر ندادم...وقتی میگفت مثلا بچه ها امشب شام میخوان برن بیرون منممم برم
    خودم از حرفش استقبال میکردم و حتی سرو وضعش و مرتب میکردم و روانش میکردم....
    چون ما خیلی زود ازدواج کردیم..دوست نداشتم دوستاش بگن خانومش نمیذاره با ما بیاد بیرون...یا حالا که ازدواج کرده دیگه آزادی نداره
    برعکسشم هست...خودمم دوست نداشتم و ندارم شوهرم رابطم با دوستام و دنیای مجازی رو محدود کنه...
    درسته فرد متاهل حد و حدودهای داره اما نه دیگه خودش و خفه کنه تو تنهایی که...
    مثلا شوهر من به خاطر شیفت کاریش اکثرا خونه نیست و تنها علتی که برام adsl گرفت این بود که تنهایی اذیتم نکنه...و همه نوع برنامه ای حتی یاهو هم برام نصب کرد...
    اصلانم عادت نداره کامپیوترم و چک ککنه...چون من و خوب میشناسه و مطمئنه چه جور بانویی هستم...
    زندگی متااهلی یعنی به تعالی رسیدن...یعنی در کنار دیگری خوش گذروندن...یه رفیق همیشه همراه داشتن...
    نه اینکه بشه روزای پر از غر و محدودیت و اسارت







    پس این درد دل هممونه!!!
    واقعا نمیدونم اینا هنوز تو دوره جاهلیت زندگی میکنن یا چی؟؟؟
    نمیگن یه زن تو خونه تک و تنها مخصوصا وقتی تو اون شهر غریب هم باشه... می پوسه!!!... نت بیاد و سرگرم شه بهتر از اینه که همش بره بیرون و خرید و بین اون همه گرگ وحشی
    بانو جون دقیقا منم شوهری همسن شوهری توه و منم مثه تو تو زندگی گفتم چون هنوز خیلی جوونه و خیلی از همسن و سالای اون هستن که هنوز پی الافی و دوس دختر بازی و رفیق بازی و این حرفان اصن تو این موردا چیزی بش نگفتم!! گفتم جوونه ممکنه اگه بخواد بره بیرون و من نزارم با دوستاش باشه دوستاش دستش بندازن و از این چیزا که خودت بهتر میدونی و نه من به اون در این موردا گیر دادم نه اون به من
    البته حتما خودتم میدونی که مردا شاید اول زندگی خیلی پابند خونه زندگی نباشن اما به مرور خودشون بیشتر سعی میکنن وقتشونو با خانوادشون بگزرونن تا با دوستاشون
    والا ما شوهرامون بهمون گیر نمیدن باید تو دنیای مجازی بیان بهمون گیر بدن... زور داره والا
    منم شوشو این لپ تاپ رو برام گرفته خودش اصلا دس بهش نمیزنه مگه اینکه بخواد بازی کنه یا اهنگی چیزی بزاره
    آخ ناهید جون دقیقاً زدی تو خال
    حرفِ دلِ منم بود
    ی سایتی هس ب اسم توئیتر نمیدونم ازش شنیدی یا نه
    من چن ساله اونجا عضوم
    بارها و بارها شده بهم بگن تو ک متاهلی چ میکنی اینجا
    انگار ک اونجا برا دوست و شوهر یابی باشه
    اصاً معلوم نیس تو چ فازایی سیر میکنن این جماعت
    نمیدونم چرا فک میکنن زن و شوهر بعد ازدواج محدود ب هم میشن و بس
    هر آدمی زندگی شخصی خودشو داره و ازدواج و هیچ مقوله ی دیگه ای این محدوده رو نمیتونه از آدم صلب کنه
    البته فهموندنِ این موضوع برای خیلی از افراد جامعه سخته
    اگه آدم خودش تو چارچوب حرکت کنه و اعتماد لازم رو ب طرفش القا کنه خیلی خوب میتونه از پس این شبکه های اجتماعی و محیط مجازی و خیلی مسائلِ دیگه بربیاد
    خلاصه ک حرفِ دل منو زدی خواهر
    اصلاً چرا تو چت روم وبلاگت امکاناتی نداری ک بشه از پشت مانیتور مشت زد تو چشِ بعضیا؟؟؟




    پس این مشکلو هممون داریم
    آره توئیتر رو عضوم... فیسبوک و اینا... اصن مگه ادم جرات میکنه بره تو حسابش یا کسی رو ادد کنه!!!! الان که تو گفتی توئیتر یادم اومدم که چه زمان طولانی که من اصن نرفتم ببینم چی توشه...!!! یه دونه کلوب عضو شده بودم ماشالا همه آخوند!!! هیچ کدوم هم دوس دختر نداشتن و به من میگفتن تو برا چی اومدی اینجا و جالب اینجا بود نمیدونم اینا که این همه سابقه زمانی تو عضویت کلوب داشتن و هیچکدوم هم به قول خودشون دوس دختر نداشتن و چت هم نمیکردن چرا شماره منو میخواستن!!!!!؟؟؟ یعنی کاری کردن بزنم حذفش کنم دیگه پامو اونجا نزارم
    دقیقا همشون شبکه های اجتماعی رو با بنگاه دوست یابی و همسریابی اشتباه گرفتن
    چیزایی رو که میگی باهاشون موافقم و درک میکنم
    مرسی خانومی
  • راحله(راحیل)
  • درود...
    ناهید عزیز!
    بانوی خوب خواب وخواطره!
    مهم قلب خودته...
    وجود وجدان خودته...
    چت کردن تو دنیای مجازی واسه زنان متاهل ما شده یه درد اجتماعی مشترک!
    از اینجور ادمها که با این حرفهای پوسیده(تو شوهر داری،نباید چت کنی،...)قصد سخنان منبری رو دارند به نظر من افکارشون مسمومه!
    مهم اینه خود یک زن چه بر خوردی داشته باشه...
    هر گفت وگویی دلیل بر خیانت نیست...
    که اگه اینجور باشه ما نباید از فروشنده های مرد خرید کنیم!
    من چت میکنم...
    چه با اجازه چه بی اجازه ی شوهر...
    چون نمیشه به همه ی اطرافیانت ثابت کنی این حق طبیعی ته!
    گاهی وقتها توچت خیلی چیزها یاد میگیری و یاد میدی...
    درعین سادگی پرمحتوا بود رفیق!
    بی انتها باشی
    منم اپم...
    بدرود!




    سلام راحیل عزیز
    ممنون از حس همدردیت
    کاملا درسته... منم همینو میگم... اگه حرف زدن با کسی خیانت محسوب میشه پس خریدهای ساده هم یه نوع خیانت به شوهر و همسره!
    آره آبجی حقیقته
    الان باباهه بده؟؟
    نمیدونم چی بگم




    اشکی جان من که اصراری ندارم چیزی بگی
    درباره اینجور چیزا حرفی نمیشه زد
    هی وااای من چی بگممم..عصری پست جدیدن رو خودنم ولی نمیدونستم چی باید بگممم..وااای چه حسه عجیبی داشت..فقط بگم یه جورایی عجیبببببب حسش کردم ناهید جونم




    ممنون شکیبا جان همین که هستی و میخونی خودش یه دنیاست
    مهم نیست که حرفی برای گفتن نداشته باشی
    مهم دوستیه توه که من میدونم همیشه هستی و این خودش همدردیه
    سلام آجی
    خیلی پست دردناکی بود




    سلام عزیزم
    منتظر ادامه اش باش
  • (• •)zahra(• •)
  • سلام آجی جون خوبی نمیگی دل کوشولوی من برات تنگ میشه هااااااااان.بوس.
    آجی جون این داستانت واقعا خیلی خوبه منتظره ادامه ش هستم وااای عاشق اینجور داستانا م دوست دااااااااااااااااااارم.

    خـــــــــدا....
    تنها روزنه امیدی است که هیچگاه بسته نمی شود.....
    تنها کسی است که با دهان بسته هم میتوان صدایش کرد....
    با پای شکسته هم می توان سراغش رفت.....
    تنها خریداری اجناس شکسته را بهتر برمی دارد....
    تنها کسی که شاید.....
    وقتی همه تنهایت گذاشتند محرمت می شود....
    و تنها سلطانی است که دلش با بخشیدن آرام میگیرد نه با تنبیه....




    وااااااااااای ببین کی اومده
    سلام ابجی زهرای کوچولوی خودم
    خوبی خانومی؟؟؟
    اصلا پیدات نیستا!!!
    من که گفتم دیگه از نت رفتی
    ببخشید اگه بسته بودن کامنتا رو به اطلاعت نرسوندم
    شرمنده واقعا... پاک یادم رفته بود... از بس دوستای خوبم زیادن و بهم لطف دارن
    خوشحالم که خوشت اومده گلم
    منتظر ادامه اش باش
    راستی... وبلاگتو حذفیدی یا ادرسشو عوض کردی من خبر ندارم؟؟
    سلام
    ببخش که اینقد دیر اومدم رفته بودم اردو...
    راستش قبل از اینکه احساساتم که دارم با بدبخت جلوی طغیانشو بگیرم منفجر شه بگم ابجی تو خیلی خوب مینویسی ... خیلی ...حتی کسی که این لحظه هارو تجربه نکرده باشه با تمامه وجود غمشو میفمه چه برسه به من...
    چهه برسه به من که همیشه همچین ادمیو دوتاشو داشتم
    وقتی همش تهدید میشی
    به خدا بابات سرتو میبره
    به خدا میگم بابات زندت نذاره
    وقتی تمامه زندگیتو پوچ میبینی وقتی بابات حتی اجازه نمیده ایندتو داشته باشی وقتی حتی نمیذاره تو به ایندت فک کنی
    هر موقع فک میکنی تو هم درس میخونی به این جمله میرسی که یا درسو میذاری کنار یا همینجا قبول میشی
    وقتی همه زندگیت یه مانعی هست هیچ جا نیست که عیبی نداشته باشه
    همیشه تو خطاکاریو همیشه در اصظراب کار خطا
    بعضی اوقات میشینم ساعتها فکر میکنم که فلان قضیه من چه تقصیری داشتم که باید درد لگدی که تو شکممم خوردو تا چند روز تحمل کنم
    من چه مشکلی ایجاد کردم وقتی داداشم اذیت میکنه و میز تو کمر من خورد میشه
    اینقد فکر میکنمو فکر میکنم که به پوچی میرسم
    به پوچی که من حتی اگه کاریم نکنم خطا کارم
    من ناخواسته بودم
    من یه موجودیم که نباید این عهووارو استشمام میکرده
    من یه اضافم تو شش یلیارد ادم زمین
    من با وجود بی وقتم جای بقیرو تنگ کردم
    من
    من
    من
    همیشه من بوده ولی نه واسه خودخواهی ...واسه اینکه مشکلات روش خالی شه
    ابجی مواظب ابجیم باش یه موقع غصه نخوره
    فعلا




    سلااااااااااااااااااااام منم ببخشید که انقدر دیر جواب دادم این دو روزه خونه بابام بودم
    انشاله که اردو خوش گذشته باشه
    ابجی تو نسبت به نوشته های من لطف داری این توای که چون درکشون میکنی فک میکنی که نوع نوشته اش خوبه... این احساس و درک بالای توه که زیباست و میفهمه
    ابجی حرفات و درداتو درک میکنم
    همونطور که تو حرفای منو درک کردی
    میدونم چی میگی
    این واقعا یه مانع است
    این باعث میشه همیشه حتی وقتی با امید زیاد جلو رفتی اما تا یه ذره جایی گیر میکنی با خودت بگی اصن من دارم واسه چی میجنگم!! واسه کی!!! منی که همه چیزم همیشه مطعلق به یه ادم دیگه است! منی که همیشه باید یکی باشه برام تصمیم بگیره و حتی نزاره صلاح زندگی خودم رو خودم انتخاب کنم
    ایناست که باعث میشه همیشه تو اوج امیدواری یه ناامیدی محض همراهت باشه
  • (• •)zahra(• •)
  • بازم سلام آجی جون آره وبلاگمو حذفیدم اگه حوصله داشته باشم یکی دیگه درس میکنم اما مگه میشه بهت سر نزنم آخه یدونه آجی که بیشتر نداریم.بوووووووووووووووووس.
    زود باش من بقیه ی داستانتو میخوام





    دوباره سلام به روی ماهت
    نمیدونی چقدر خوشحالم که بهم سر میزنی
    حیف شد حذفیدی وبتو واقعا اگه حذف میکردی و پیشم نمی اومدی غصه میخوردم :(
    فدات اجییییی (بوووووووووس)
    چشم گلم مینویسم
    امروز رفتم خونه بابا لپ تاپم همرام نیست با گوشی هم بیشتر از این امکان نت ندارم
    ولی چشم به همین زودیا مینویسم
    امیدوارم همش قصه باشه ناهید فقط و فقط قصه...
    این تگ حقایق تلخ تلخ تر از خود قصه اس...
    ورای اینا بازم باید بگم عالی مینویسی، عآلی
    منتظر خودن بقیشم




    با توجه به تعریفایی کردی واقعا نمیدونم چی بگم
    ممنون خانوم میم عزیز
    مرسی بابت تعریفات... خجابت زده کردی
    این دو روزه نبودم
    اما حالا که اومدم منتظر ادامه داستان باش
    بحله پیدایتان کردیم بانو!منتها اینجانب بلاک شده ام توسظ فیس بوک محترم..تا هفته دیگر..سحر را هم یافتیم ولی نتوانستیم ادد کنیم
    ماله منم این بیده!
    ××××





    مرسی ابجی جونم اشکال نداره چیزی تا هفته دیگه نمونده
    ای دیتو که اینجا نوشته بودی اون مدلیش کردم که عمومی نباشه
    حتما اددت میکنم
    ینی کشته این خلاقیتتم من ناهید!




    قربونت برم عزیزم
    پارت دوم را کی مینویسید ما منتظریم سخت!




    در دست تامین می باشد
    این دو سه روز را که نبودیم
    حالا امده ایم که بنویسیم
    ما منتظرِ ادمه اش هستییییییییییییییییییییییییییییییییممممممممممممم
    ناهید ب نویسندگی فک کردی؟ من میگم جدی فک کن




    چشم
    ادامه اش رو ایندفعه سریع تر مینویسم
    راستش نویسندگی رو خیلی دوست دارم و بهش فکر هم کردم
    اما به نظر خودت اصلا هم خوب نمینویسم
    ممنون که تشویقم میکنی
  • ســــ☹ــحــــــツ
  • اره منم اشک از وبه ناهید که میام وبت میگه حذفه ولی از لینکلای وبه خودم میزنم درسته
    ابجی خوندم
    میگم شما هم ماشالا خانواده بووووزوووورگی داریدا!
    منم همیشه به این فکر میکنم که بچگیم چقد همه باهام خوب تر بودن...
    همیشه بابام برام یه خروار خوراکی میخرید قتی میومد همشم از سروکولش بالا میرفتم ولی الان فقط وقتی همدیگرو میبینم یا اون داره از رفتار من شکایت میکنه یا بازم اون داره از رفتار منو اینکه چرای اینجوریم چرا حرف میزنم چرا میخندم و از این چیزا شکایت میکنه!
    کلا ادم محبوبیم میدونی که!




    ئه ابجی تو هم؟ منم از لینکای خودم میرفتم فک کردم حذفیده تازه لینکشو حذف کردم

    آره آبجی دیدی چقدر بووووووووزووووووووورگیم
    اره سحر جونم همینطوره که میگی
    من مجرد که بودم خونه بابا این اواخر که دیگه بزرگتر بودم و بابا خیلی خوب
    بابا وقتی حرف میزدم میگفت چقدر حرف میزنی تو اخه!! بعد من میرفتم تو اتاق پای کامپیوتر یه نیم ساعت که میگذشت و اخبار تموم میشد بابام میگفت چیکار میکنی پای اون کامپیوتر نمردی؟ بیا اینجا یکم حرف بزن بخندیم!!!!!
    یعنی در این حد ها
    انگار من دلقک سیرکم
    اااخییییی...یاد بچگی های خودم افتاد..چه دوران خوشی با بابام داشتم که دبگه ندارم...

    خیلی قشنگ بود ناهید جونی!ما را به گذشته بردی عزیزم!!
    وای منتظر بقیشم هستمممم




    اره شکیبا جون همه دخترا دوران خوشی تو کودکی با باباها دارن
    اما من و بابام هنوزم تو سر و کله هم میزنیم و شوخی داریم
    یعنی شوخی هایی که من با بابام میکنم رو هیچ کدوم باهاش نمیکنن
    سلام ناهید جونم
    واااااااااااااااااااااااااااااای چه قد دلم برات تنگ شده بود
    هر دو تا پستی که داستان بود خوندم
    خععععععععععععععععععععلی قشنگ بود البته فقط داستانش(یعنی اگر واقعیت داشته باشه قشنگ نیست)
    دوستت دارم خعععععععععععععععععععععععععلی




    سلاااااااااااااااااااااااام گلم
    منم دلم خیلی برات تنگ شده بود همش منتظرت بودم
    ممنون بابت تعریفت
    منم خعــــــــــــــــــــــــــــلی دوست دارم
    سلام بر آبجی ناهید خوب خودم
    خوبی داداش؟
    برگشتم پرانرژی تر از همیشه
    که یه دفعه فکر نکنی تنهایی
    من هستم
    ناهید این متنا رو عالی داری می نویسی
    فوق العاده س
    داستان نویسی ما هم خوب روتون تاثیرگذاشته ها
    همه دست به قلم شدین
    و وای که چقدر عالی می نویسین
    هم سحر متنش خوندنی شده بود هم تو
    وای کولاک بود
    ناهید نمی دونم چرا حس می کنم داستان خودته
    خصوصا اونجایی که به برادرا اشاره شد
    تنم لرزید
    یاد تعریفایی افتادم که از برادرات برام کردی
    یاد تنها برادری که هواتو دارشت و داره
    دلم تنگ شد....




    سلاااااااااااااااااااااااام
    به به ببین کی اومده
    نگفتی من همش منتظرتم!! نگفتی دلم واسه داداشم تنگ میشه!
    خوشحالم که برگشتی و پر انرژی هم برگشتی
    ممنون که همیشه به فکرمی و تنهام نمیزاری
    راجع به بقیه چیزا باید یه ایمیل برات بفرستم
    سلام آبجی خوبی؟
    میام میخونم داستانتو
    آفرین خوبه، خوب مینویسی
    جواب کامنتتو دادم
    فدات تنهات نذاشتم تو تو دلمی




    سلام عزیزم... تو چطوری خانومی؟
    بابا ما دلمون برای نوشته هات تنگولیده ها! زودی برگرد
    مرسی بابت تعریفت از داستان
    قربون دلت گلم، میدونم هستی و باهامی اما ما به نوشته هات و درددلات عادت کردیم، مثه اینه که دیگه ازت خبری نداشته باشیم و ندونیم حال دوستمون چطوریه
    منم هنوزم کلی با بابام شوخی میکنم..تو دور و بریام و دوستام هیچ کس انقد با پدرش راحت نیست که من هستم.
    بین خودمون باشه یه وقتایی هم مامانم حسودی میکنه!!!
    ولی خب بازم قدیما بهتر بود..مخصوصا این روزا نسبت به گذشته ها دور شدیم انگار..نمیدونم..




    واااااااااای شکیبا دقیقا مامان منم همونطوریه
    ولی آره راس میگی
    قدیما یه چیز دیگه بود
    سلام ناهید جون.........خوبی گلم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

    والا چی بگم در مورد پستای جدیدت که منو عجیب برده تو فکر........

    یه جور خاصی نوشتی.....خیلی عرفانی نوشتی به نظر من......

    خوشم اومد ولی واقعیتش کم آوردم.........با اینکه که رشتم ادبیاته اما ذهنم

    هنگ کرده در مقابلش.......




    سلاااااااااااااااااام سیمرا خانوم گل
    بابا چرا انقدر اروم اومدی
    من سیمرای پر سر و صدا میخوام
    بی خیال انقدر بهش فکر نکن
    یه داستان که بیشتر نیست
    ئه چه جالب.... نمیدونستم ادبیاتی
    چه خوب... پس باید نظرتو ادبیاتانه بهم بگی... بی رو در بایسی
    سلام آبجی جونم
    چه خبره؟ییهو د تا پست میذاری؟
    یکی از یکی قشنگتر
    آفرین داستان که خیلی عالیه خوب به تصویر میکشی، خیلی خوب
    دیگه هیچی دیگه فعلا همینا
    دیگه اینکه مواظب آبجیمون باش




    سلام عزیزم
    هیچ خبر خاصی نیست... فقط یهو زرنگ شدیم هی نوشتیم هی نوشتیم هی نوشتیم این شد که شد سه تا اپ تو یه روز
    عزیزم این شمایی که قشنگ میبینی و میخونی
    ممنون از تعریفای همیشگیت و خجالت دادنات
    چشم
  • ســــ☹ــحــــــツ
  • نمیدونم چی بگم
    نمیدونم واقعا نمیدونم
    نمیدونم چرا الان دارم به پهنای صورت اشک میریزم
    نمیدونم دارم دلم واسه خودم میسوزه یا به خاطر نوشته های تو ِ ابجی
    چرا شایدم بدونم
    میدونم
    واسه اون چند خطه اخره قسمته چهارمه
    واسه اینه که همه همین عادتو دارن
    همه عادت دارن ادمو زیر پا له کنن
    این عادته اوناستو این وظیفه ی ما که ببخشیمو دم نزنیم
    اخه اونا اعصابشون خورده
    اخه اونا خونشون رنگینه ولی ما علفیم نه احستاس داریم نه غرور نه هیچی
    ما زاده شدیم واسه ی اینکه بقیه تحقیرایی که شدن حرصایی که خوردن و عصبانیتاشونو سر ما خالی کننو اخرشم بگن ببخشید اعصبم خورد بود
    اونموقعس که ادم اتیش میگیره
    اتنییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییش میگیره چون باید این جملرو بگه :نه اشکال نداره مهم نیست
    ببخش ابجی واقعا حالم خیلی بده بعدا میام مفصل مینویسم برات
    فعلا




    قربون اون دل مهربون و نازکت اجی
    سحر از دیروز که کامنتت رو خونده بودم همش دلنگرانت بودم
    حس میکردم با نوشته هام دارم باعث ناراحتی دوستام میشم
    حس بدی بود
    اره گلم درست گفتی ... اتیش میگیره...!!! هیچی مسخره تر از این نیست که تو اوج ناراحتی و دل شکستگی سعی کنی دل یکی دیگه رو شاد کنی و بگی اشکال نداره چیزی نیست و چیزی نشده! تموم شد رفت!
    پس با این زخما چیکار باید کرد! با این زخمایی که رو دلت میزارن و باید تک نفره ازشون مواظبت کنی و خودت جاشو خوب کنی!!
    قلمت فوق العاده است ناهید جونم..خیلیییی قشنگ مینویسی..من بازم منتظر بقیشم..
    نمیدونم چی بگم ولی خیلی دردناکه...
    امیدوارم همه اینا احساس باشه نه تجربه..




    قربون مهربونیات شکیبا جونم
    این باعث خوشحالیه که دوستان اینطوری با نوشته های که به نظر خودم اصلا جالب نیست همچین ارتباطی برقرار کردن و منو تشویق به ادامه میکنن
    اخه راستش من خودم هیچ وقت از نوشته هام خوشم نمیاد و تا حالا هزار بار شده که از این داستانا رو کاغذ و دفتر نوشتم اما همین که به نصفه رسیدم زدم دفتر رو تیکه پاره کردم!!!
    خلاصه که این شمایید که روحیه نوشتن بهم میدید
    از دست پدر داستان روانم بهم ریخت!
    بیچاره دخترک




    چی بگم والا
    ببخشید که داستانم اینطور رو دوستان تاثیر گذاشته
    اما تو خودتو ناراحت نکن خانومی
    سلاااااااااااااااااام بر ناهید عزیز!
    وای من حسابی شرمنده ام که انقدر دیر اومدم بهت سر زدم
    اخه میدونی سرعت نتم پایینه واسه همین هر دفعه تا میام یه کار کوچیک انجام میدم مامانم میگه برو سر درست کارم نصفه میمونه
    حالا بگذیرم بریم سر نطردهی اصلی!
    ناهید جان من از پست جرمی به نام چت تا اینجا همه رو خوندم
    در مورد داستانت باید بگم خیلی دردناکه میدونی بعضی وقتا آدم انقدر غرق در احساس داستان میشه که دیگه دنباله انتقاد از شیوه ی نگارشش و این چیزا نیست
    احساسی که تو داستانت هست انقدر دردناکه و آدم درونش غرق میشه که دیگه کار به انتقاد نمیکشه اگرچه که از لحاظ شیوه های نگارشی هم متنت خیلی عالیه
    آدم واقعا دلش میشکنه وقتی داستانتو میخونه آخه میدونی من خودم عاشق بابامم و واقعا میدونم دخترا هم چقدر دیوونه ی باباهاشونن و اگه ازش رفتار تندی ببینن چقدر ازش دلخور میشی و لحظه شماری میکنی بیاد نازتو بشکه و باهاش بتونی آشتی واسه همین گفتم پستت خیلی دردناکه
    میدونی دوست دارم الآن بگم بابا عاشقتم ای کاش هیچوقت دلمو نشکنی و همیشه یادت باشه چقدر دوست دارم و با همه یبدیات یه لبخندت کافیه تا همه چیو فراموش کنم




    سلام و صد سلام بر ترنم خانوم گل
    بابا ترنم جون این حرفا چیه؟ ما که با هم تعارف نداریم! هیچ مشکلی نیست عزیزم من اصلا از این بابت ناراحت نمیشم که سر نزنی یا دیر سر بزنی
    مهم وجود نازنینته که هر موقع بیای قدمت رو چشم ماست
    اره ترنم جون
    دقیقا همینطوره
    احساست داستان همیشه مهمتر از شیوه نگارششه
    ممنون که به این چیز توجه داشتی
    اره خانومی... دخترا معمولا خیلی با پدراشون جورن و خیلی همو دوس دارن
    ایشاله که همیشه با بابات شاد و خوش و خرم باشی و هیچ وقت رنگ غم رو از طرفش نبینی
  • (• •)zahra(• •)
  • خوبی آجی قسمته 4 داستانت واقعا خوب وقتی میخوندم گریم هم گرفت.آجی زود باش بقیشم بنویس من صبر ندارم آخه. دوست داااااااااااااااااااااارم بوس




    سلام زهرا جونم
    مرسی اجی جون تو خوبی؟
    فدات شم که انقدر احساساتی هستی
    ببخشید که باعث ناراحتیت شدم
    چشم میزارم
    منم دوست دارم گلم
    بووووووووووووووووووووووس
    زییییییییییییییییییییییییینگ.........زییییییییییییییییییییییییییییییییینگ....

    ببخشید ناهید جون هستن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

    اوا سلام ......تو اینجایی..............قربونت برم...........

    به به به.....منم این آهنگرو خیلی دوست دارم......مفهومش قشنگه......

    بله دیگه ما ادبیاتی هستیم و پر از احساسات نهفته ......که دل بخواد هر چی داریم

    میریزیم رو دایره.....هی.....

    فدات شم من تو حدی نیستم که بتونم نظرمو بگم.......یعنی سطح پایینم....خیلی...

    ولی احساسم میگه احساساتت رو خوب مینویسی......




    بابا چه خبرهههههههههه مگه سر اوردی... اومدم بابا اومدم
    ئههههههههههه سمیرا جون تویی
    بیا تو گلم
    خوش اومدی
    صفا اوردی
    قدم رو تخم چشم ما گذاشتی
    بابا منور کردی کلبمونو

    خوشحالم که اهنگ رو دوس داری... منم خیلی دوسش دارم
    فدای اون دایره و اون احساسات و ادبیات بشم من
    مرسی گلم
    لطف داری
    هربار که متن داستانت رو میخونم مو به تنم راست میشه اینقدر تاثیرگذار می نویسی
    فضا واقعیع واقعیه درست جلوی چشمات می بینیش خصوصا با بیان سینمایی وار تو
    آفرین به تو واحسنت به قلمت
    من قرار بود سوزناک و گریه دار بنویسم ولی مثل اینکه بلد نیستم
    فوق العاده ای ناهید به تمام معنا
    این شعر رو هم دوست داشتم
    کلا کل کل شاعرا با هم قشنگه




    بابا داداش گلم مارو وارد فضا ننما ما جنبه نداریم
    پرنس عزیز تو همیشه به من لطف داشتی و داری
    بابا قلم تو که یه چیز دیگه است
    ما رو چه به داستان و سینما
    خوشحالم که همه دوستان اینطوری تعریف میکنن
    واقعا ادم بال درمیاره
    سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااام:))
    وااااااااااااای داستانه چه باحاله,آدم دوست داره ببینه ادامش چی میشه
    تندی ادامشو بزار
    مرسی




    سلاااااااااااااااااااااااااااااام
    وااااااااااااااااااااااااای تو خودت چه باحالی گلم
    چشم سعی میکنم تندی بزارم ادامشو
    میگم این سیمین جونم عجب دل پری داشته ها!!!هرچی تونسته بار طرف کرده!!

    آجی قسمت بعدی رو بذار




    خوبش کرده... حتما حقش بوده
    چشم میزارم
    امروز بلاگفا که قاطی داشت نشد بزارم
  • راحله(راحیل)
  • درودی دوباره...
    اهنگم اهنگهای قدیمی...
    خوشحالم که با اهنگهای قدیمی مث پوران حال میکنی...
    داشتم کامنت قبلیمو تو وبت میخوندم دیدم به جای خاطره نوشتم خواطره!
    کلی خندیدم...
    راستی رفیقت اپه با "باید کمی منها شوم از جهان"
    منتظر چشمهات
    بی انتها باشی
    بدرود




    درود بر تو خانومی
    اری ما هم موافقیم... اهنگ هم اهنگای قدیمی...
    اشکالی نداره راحله جان مهم معنی مطلبه که ادم خودش میدرکه
    انشاله لبت همیشه خندون دوست خوبم
    بله امدم اپ زیبا و محشرت رو خوندم
    قلمت پایدار خانومی
    تا درودی دیگر بدرود
    شبیه این برنامه های رادیویی شدم
    قالب جدیدت خیلی خوشگله عسلی...شرمنده بیشتر از این نمیتونم بگم..فقط یه خورده بذا ابراز احساست کنم!





    قرررررررررررربونتتتتتتتتتتت برم به خوشگلی قالب تو که نمیشه
    بابا احساساتتو عشقه
    اول از همه قالب جدید مبارک ناهیدجون
    خیلی خوشله به عنوان وبت هم خیلی میاد
    داستانت هم که پیگیرش هستم
    میدونی که آدم هر دفعه نمیتونه یه نظر جدید بده
    فقط میتونم بگم واقعا خیلی غم انگیزه خیلی
    نمیدونم آخرش چجوری قراره تموم شه و بی صبرانه منتظر ادامش هستم




    مرسی ترنم جون... قالب تو هم خیلی قشنگ بود
    اره میدونم نمیشه هر دفعه برای داستانی که همینطور داره اروم اروم پیش میره و هیچ جریان خاص دیگه و جدیدی توش رخ نمیده. نظر داد
    اما سعی میکنم زودتر به اون جایی که شاید شکه اور باشه نزدیکش کنم!
    ااخییییی..واااای دلم کبابه برای دخترک..
    راستش این کلمه دخترک من رو یاد یه داستانی مینداره که واقعیه..ولی خب اونم خیلی تلخه..
    منتظر ادامش هستم..که دخترک ما چی کار میکنه..





    قربوووووووووون دل مهربونت شکیبا جون
    من که خودم یاد کوزت می افتم
  • ســــ☹ــحــــــツ
  • سلام
    راستش هر دفعه وقتی پستارو میخونم اینق دچار هیجانات و ناراحتی میشم که نمیدونم چیکار کنم ، نمیدونم چی بگم...
    هر دفعه وقتی به قسمته تنبیه داستان میرسه یهو ناخوداگاه با اینکه ادمه احساسی نیستمو به این زودیا چیزی باعث نمیشه طغیان بیرونی کنم ولی تا به قسمته تنبیه ها میرسم غیر عمد ناله ای میکنمو بعدم اشکام دست خودن نیست که مثل سیل روون میش پایین...
    واسه اینه که میدونم چی نوشته شده میدونم با چه حسیو با چه دردی نوشته شده واسه اینکه خودم تجربش کردم
    وقتی کوچیک بودم منم کسیو داشتم که این طوری مثل برادر وسطی اذیتم کنه و نتونم هیچ اعتراضی کنم...
    حالا که بزرگ شدم اگر 2 . 3 تا بچه ی 4 . 5 ساله ببینم و فقط برای یه لحظه یکیشون زرنگی کنه و یه اذیت هرچند کوچیک به بقیه بکنه باهلاش میشم دشمنه خونی دیگه تحمله دیدنشو ندارم
    نمیدونم چرا اینکارو میکنم نمیدونم اینهمه سنگدلی رو از کجا میارم یهو ولی وقتی یکیشون واسه حتی یه دور یکی از بچه ها رو از بازی طرد میکنه و نمیذاره بازی کنه دیگه واسه همه ی عمرش از محبت و علاقه ی من محروم میشه ...
    دست خودم نیست نمیخوام اینطوری باشم ولی نمیتونم ...از بچه هایی که بقیه بچه هارو زیر زیرکی اذیت میکنن و همش پزه چیزاییشونو بهش میدن که اون نداره
    بهش میگن من فلان لباسو دارم . یا مامانم اینکارو واسم کرده احساس تنفر تمامه وجودمو میگیره دیگه نمیفهمم اون یه بچس فقط میفهمم زمانه بچگیم بخاطر همچین شیطان کوچولویی پر از درد و غم گریه بود ... پر از زود رنجی که باعث میشد همه بگن چقد گریه میکنی ... ببرش پیش مامانش اینهمش زر میزنه و اینا ولی هیچ کس نمیفهمید من چقد ازار میدید از دست بچه ای 5 . 6 ساله که زندگیه من جهنم کرده




    اجی به خدا لنگه خودمی!!!
    من خودمم با اینکه ادم احساسی نیستم که هر چیزی منو به گریه بندازه
    اما تو اوج بی احساسیم یه احساساتی دارم که شاید به نظر بقیه مسخره باشه!
    منم با خوندن کامنتای تو اشکم میره که سرازیر شه!
    میفهمم چی میگی... همونطور که تو میفهمی من چی میگم
    سحر دقیقا منم وقتی یه همچین بچه هایی میبینم نمیتونم خودم رو کنترل کنم
    یاد چیزایی می افتم که نباشد بی افتم
  • ســــ☹ــحــــــツ
  • یه جهنمه واقعی یه جهنم که باعث میشد یه دختر بچه با اون دستای کوچیکش خاطرات تلخیو پر از رنجیو بنویسه که سال ها بعد وقتی به دست مامانش خونده میشد مامانش از شدت درد بزنه زیر گریه و زجه بزنه از اینهمه ازاری که بچش تحمل کرده ولی دیگه چه فایده ای داشت؟؟؟دیگه من واسه همه ی عمرم از همه ی بچه های معصومی که تو یه بازیه کودکانه کوچیک ترین چیزی برای بازی به همبازیشون بگن متنفر شم
    چقد سخته همش بشنوی اشکال نداره یه بهترشو درست میکنیم
    ولش کن اون کوچولو ِ تو بزرگ تری ولش کن
    واقعا که مگه تو هوز بچه ای؟تو اصلا فلان چیزو میخوای چیکار ؟؟؟باید میذاشتیش کنار تو که دیگه بچه نیستی
    اه ابجی خیلی دردناکه
    خیلی دردناکه حس کردنو تجربه کردنه این غما
    کاش این دخترک پیشم بود تا بغلش میکردمو حسابی تو بغلش گریه میکردم
    بغلش میکردمو میگفتم غصه نخور من بدبخت تر از توم
    بغلش میکردمو میگفتم بخندو این دروغو باور کن که یه روزی دنیا به تو هم لبخند میزنه
    بخند
    بخند مصنوعی
    بخند مصنوعی حتی اگه هست زوری....
    ببخش فک کنم خیلی چرت و پرت گفتم شرمنده ابجی قالبتم خیلی گوگولیه فدات
    فعلا




    اجی فدات بشم چرت و پرت چیه!
    کلمه به کلمه حرفاتو درک میکنم... حس میکنم
    دخترک فدای اون دل مهربونت
    کاش دخترک واقعا بود و ساعتها خودشو تو بغلت مینداخت و با هم اروم میگرفتین
    کاش میشد شیرین ترین لحظات زندگیش رو کنار دوستی حس میکرد که درکش میکنه
    با او میخندید با اون شادی میکرد
    نه مصنوعی
    بلکه شادی واقعی

    مرسی سحر جونم
    آجی جونم اومدم دیدم داستان گذاشتی خیلی خوشحال شدم
    ولی وقتی داستانو خوندم تو هر خطش اشکم میریخت
    آخه بچه ها که گناهی ندارن
    خیلی خوب شرح میدی
    ولی سوزناک
    من عاشق بچه هام
    یه بار یه جایی با دوستام رفته بودم بعد یه بچه با مادرش اومدن اونجا نصفه صورت بچه چای دست و انگشت های بزرگ بود کبو کبود
    بچه همش به خودش میلرزید
    مادرش می گفت پدرش تنبیه کرده چیزی نیس
    من همونجا نشسته بودم واسه بچه گریه میکردم
    طفلکی زبونش بند بود نمیتونست حرف بزنه




    قربونت برم اجی اینو گفتی یاد یه خاطره تلخی افتادم
    منم یه بار روز عاشورا بود وایساده بودم یه جایی
    یهو دیدم یه دختر بچه حدود 3-4 ساله کنار مامانشه هی گریه میکنه چیغ میزنه مامانشم بد تر هی میزنتش
    بعدش دیگه طاقت نیاوردم گفتم چرا میزنیش بچه رو؟ خوب ببین چشه؟
    مامانش گفت ولش کن این نکبتو
    دیگه دیوونم کرده!
    بزار بمیره
    ایشاله امام حسین به حق همین روز از رو زمین ورش داره
    کلی دپرس شدم دیگه
    بیچاره بچه لباس کاموایی تنش بود هوا هم گرم شده بود افتاب زده بود بیرون طفلی گرمش بود
    بعد نگو بیچاره مامانش حواسش بهش نبوده پاهاش سوخته!!!
    حالا جلو افتاب میخوارید... واسه همین گریه میکرد
    بیچاره بد جورم سوخته بود
    مامان بیشعورش به جای اینکه ببرتش یه جای خنک دقیقا میزد جای همون سوختگیش
    خیلی دردناک بود
    کم مونده بود گریه کنم
    تا یه هفته که از یادم نمیرفت هیچ
    هر موقع میرفت امامزاده اون قسمت رو میدیدم یادش می افتادم
    هر سال عاشورا هم که دیگه هیچی کلا یادم می اومد دپ میشدم
    اوا میبینی چی شد
    این بچه مچه ها که واسه آدم حواس نمیذارن ورپریده ها هی میپیچن به پر و بال آدم یادم رفت بگم قالبت خیلی خوشمله
    شبیه خودتم هست دخمله
    مث خودت ناز و آرومه
    مخصوصا چشاش شبیه خودته




    واااااااااای خواهر انقد تعریف نکن از من
    جنبه ندارم دیگه! میرم فضا خو
    اجی من هر قالبی میزارم عجیبه که دختره شبی خودمه
    ولی جدی اینیکی رو حواسم نبود راس میگی چشاش مثه منه
    سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام ناهید جون خودم..........وقت بخیر......

    آخی........چقدر غم انگیز و زیبا....

    جیگرم کباب شد.....نمیدونم چرا.....همیشه مظلومای قصه ها بیشتر صدمه میبینن.

    الهی...........

    اما باور میکنی با خوندن اینجور داستانا اشکم در میاد ......آخه چرا انقد

    احساساتی هستیم ما خانوما.....هی وای........






    سلاااااااااااااااااااااااااام... سمیرا جونِ عزیز دل
    آره دیگه مظلومای قصه اگه مورد صدمه قرار نمیگرفتن که بهشون نمیگفتن مظلوم
    آره سمیرا جون باور میکنم... بقیه بچه ها اشکشون در اومده
    من همیشه وقتی میخوام یه حرفی رو قاطع بزنم اما اشکم نمیزاره میگم لعنت به این احساسات زنانه مسخره
    بمیرم
    چی کشیدی تو
    بابا من هم صبورم ولی تو دیگه آخرشی
    ناهید تو چجور هنوز با اینا روبرو میشی
    یاد گذشته ها نمی افتی؟ یا میفتی و به روی خودت نمیاری؟
    خیلی سخته
    عجب وضعیتی
    من که حرصم گرفت.حیف اون موقع اونجا نبودم وگرنه....




    ای بابا... خدا نکنه داداش خوبم... این چه حرفیه
    اینا رو دیگه لازم نیست باهاشون روبرو بشم
    نمیگم که یادم رفتن
    اما اون ته تهای دلمن... اونجایی که لازم ندارم هر لحظه و هر ساعت بهشون فکر کنم
    الان دیگه جایی ان که شاید دو سه سال یه بار هم بهشون سر نزنم
    آجی، قصه خودش غم انگیز هست، این لحن تو هم خیلی با قصه همخونی داره!!
    اشک آدم درمیاد
    آجــــــــــــــــــــــــــی دقیقا همونی هستی که اولش بهت گفتم
    آجی ایوب




    خوب قصه غم انگیز رو باید غم انگیز نوشت دیگه
    بگرد ببین چیزی تو چشت نیفتاده باشه
    آی قربوتن تا نمی گفتی نمیفهمیدما!!بیا ببین این چیه تو چشم یه فوت بزن!!!
    میگما چرا هی اشک جم میشه تو چشم!!




    فففففففففففففففففوووووووووووووووووت
    خوب شد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ الان بهتره؟؟؟؟؟؟
    البته اجی
    میگم
    شاید به خاطر سوی چشات و عینک ته استکانیت باشه هااااااا
  • ۩۩ کچـــــــــــــــــل بزرگــــ ۩۩
  • آخی متاسفم نمی شه


    درسته میای قدم بر روی دیدگانمان می گذاری ولی باید 100 تا بذاری

    خدا رو شکر هنوزم داری می خندی؟




    یعنی چی نمیشه!!!!!! بده بیاد اون کارت شارژ رو
    میگوییم بیایند ترورت کنت
    کچل جونم شوخی کردم باهات بابا
    نه دیگه خنده ام تموم شد... ولی واقعا بامزه بود
    من نمیدونم اون شکر خانوم چطور فهمیده تو هیزم میخوای
    نکنه میکروفن تو خونه اتون کار گذاشته؟!
  • ۩۩ کچـــــــــــــــــل بزرگــــ ۩۩
  • توجــــــــــــــــــهتوجــــــــــــــــــه



    قابل توجه بازدید کنندگان گرامی


    هر نفر که بازدید بیشتری از وب داشته باشه

    ونظرات فراوون بده


    هر دو هفته یه بار قرعه کشی بینشون انجام میشه


    و هدیه یه کارت شارژ 2 هزار تومانی دریافت می کنه


    پس به همراه ادرستون ایمیلتون رو هم بذارید




    تو وبلاگ من تبلیغات میکنی؟؟؟؟!!!!!!!!
    اصن اجازه گرفتی که تبلیغاتتو بزاری
    حالا که اینطور شد باید اجاره تبلیغات رو بدی
    عزیزمی...............سمیرا به قربونت بشه......خسته نباشی گلم.......

    آره دیگه ما خانوما احساساتی هستیم.....اونم شدید........

    آخی ...اینجاشو که خوندم اشک خوشحالی تو چشام جمع شد....همونجایی که پدر

    نزدیکش اومده بوده و دختر فکر کرده میخواد بزنش اما برعکس همیشه با مهربونی

    باهاش برخورد کرده بوده.....

    هر چی داستان به جلو میره جالب تر میشه و دوست دارم بفهمم آخرش چی میشه.






    وای سمیرا جون این چه حرفیه عزیزم! مرسی گلم
    فدای اون احساسات لطیفت
    به آخرش هم میرسیم
    سیلووووممم!هی نظر قبلی من نیومده؟؟خدا بگم چیکارت نکنه بلاگفا!!
    بهلهههه همونطور که میبینید بنده ادرس وب نگذاشته ام!!وب قبلیمان را تخته کردیم رفت!!از انجا که ما خیلی عجول میباشیم نتوانستیم تا دوشنبه صبر بنماییم!!
    البته خوده وب باقیست ولی کلا زدیم ترکاندیمش!!
    به زودی ادرس جدید و خبرهای جدید!!ککککک!!
    (مثل این تبلیغات تی وی! منتظرررر خبررر هایییی جدیددددد بااشیدددددد!!!)




    سیلوووووووم گلم! اره بابا نیومده!!!؟ تعجب کردم که همیشه تا آپ میشدم اولین سی ام مال تو بود! نگو پس بلاگفا نرسونده به دستم
    الهی بمیرم که این بلاگفا خوشیتو به زودی سرت خراب کرد
    من منتظر ادرس جدید بودم
    ولی حالا دوستم دیگه از نت رفته
    وای ناهید انقد ناراحتم که نمیدونم چیکار کنم..دستام داره میلرزه..خیلی حالم بده..دارم دق میکنم..
    من همیشه این بلاگفا رو فحش میدادم اخرشم زهرش رو به من ریخت..
    ادرس وبم رو عوض کردم بعد که اودم برم تو پنلم با ادرس جدید هی ارور داد..
    بعد فهمیدم کلا انگار وب من رو جذف کرده چون نیستشششششششش...وب نازنینممممممممانقد حالم بده دارم دق میکنم..




    خدا بگم این بلاگفای مزخرف رو چکارش کنه
    به زمین گرم بخوره ایشاله که همچین بلایی سر وب نازنین دوستم آورده
    میتونم حس کنم چقدر سخت و دردناکه
    اگه برای منم اتفاق می افتاد حتما دق میکردم
    همین الانشم همش میترسم نکنه این بلا سرم بیاد!
    درست مثله همون کتاب کوری که همه کور میشن و ادم هی میترسه نکنه الانم نوبت اون باشه
    وااااااااااااااااااای خداااااااااااااا چقدر سختهههههه
    سلوم خوفی؟با اینکه دیروز اطلاع رسانی کردی ولی نشد شب بیام بخونم
    الان خوندم
    واای داستان تازه داره بجاهای خوب میرسه
    خوشم میاد
    اوخ فدای دل مهربون آجیم
    ببینم اینجا سایت تبلیغاتی باز کردی؟
    گفته باشم واسه هر کلمه تبلیغی که اینجا مینویسن یه نرخی بذار پ.ل بگیر ازشون!!میتونی تو روزم چند بار تکرار کنیا




    سلام گلم
    فدات بشم ابجی تو که اصن نیاز به اطلاع رسانی نداری و همیشه تو صحنه حاضری قربونت برم
    نه بابا این تبلیغات اشتباهی تو وبلاگ من پخش شده شما جدی نگیر
    منم همینو به کچل جون گفتم دیگه
  • ۩۩ کچـــــــــــــــــل بزرگــــ ۩۩
  • هه ناهید خانوم پارتی بازی نداریم ها یه وق فک نکنی کارت شارژی برات می فرستم ها

    بعدشم اومدی بگو ایرانسل یا همراه اولی در ضمن بین چند نفر قرعه کشی می شود فهلا مونده تا ثبت نام بشی ها امیر حسین جلو هست




    نمیخواد بفرستی خسیس
    خودم امروز رفتم سر کوچه دوتا گرفتم
    ایرانسلیم
    بیخیال کچل جونم کارت شارژ میخوام چیکار ایشالا مبارک امیر حسین
  • ۩۩ کچـــــــــــــــــل بزرگــــ ۩۩
  • آره تبلیغ می کنم

    اجازه دست خودمه

    چند میشه کارت شارژ میدم




    پس لطفا یه کارت شارژ 50000 ریالی لطف کن بده بیاد
  • (• •)zahra(• •)
  • قالب جدیدت مبارک آجی جونخیلی خوشگله
    آجی دست به قلمت خیلی خوبه عالی مینویسی.
    بوووس









    قربون اجی زهرای کوچولی خودم
    بابا دلم برات تنگ شده خو یه ادرسی یه ایمیلی چیزی نمیدی به ما!!!
    این تویی که عالی میخونی گلم
  • ســــ☹ــحــــــツ
  • سلام ابجی همه جیزو تو پستم کگفتمم که چرا نبودم الانم هنوز سرم فوق العاده درد میکنه ولی گفتم نمیشه نیام وب ابجی ناهید !
    الان که اومدم اول کامنته شکیبا رو دیدم هیلی ناراحت شدم واقعا میگم چون هر وبلاگنویسی میتونه درک کنه این چه حادثه دردناکیه!
    حالا درمورد داستان
    با اینکه قلمه تو عالیه ابجی ولی خیلی خوب شد که از اون قسمتای تنبیه ها ی فیزیکیه زمانه بچگی فاصله گرفتی چچون اینقد تلخ بود که واقعا قلبو روحه ادمو میسوزوند ...
    ولی راستش زخمه زبون از اونم بدتره اینکه ادم حرفاییو بشنوه برای گناهی که مرتکب نشده برای کاری که نکرده...
    واین معقوله ی حسودی که اصلا بحثش جداس خدایی میگن الان داره خودشو تحویل میگیره ولی واقعا همیشه همه چی واسه ما بد بوده بقیه اشکال نداره بچن
    همیشه ما نباید این کارو میکردیم ولی به بقیه که رسیده ...حالا یه دفعه اشکال نداره
    اصلا نمیفهمم یعنی اصلا نمیتونم درک کنم این بحثه اینکه یکی انگار مادرزاد باهات پدرکشتگی داره حتی اگه به قول مامانم چهارتا انگشتتو عسل کنی بذاری دهنش گاز میگیره البته منظورم همستا خواهره دخترکو نمیگم...
    دلم برات تنگولیده
    فعلا




    قررررررررررررربون تو بشم که با حال خرابت هم باید بیای به من سر بزنی
    خوندم اپت رو ولی فعلا وقت سی ام گذاشتن نداشتم، اخه به گوشی خوندم
    آرررررررره وب شکیبا که خیلی حیف شد کلی ناراحت شدم براش
    مرسی سحر جونم... آره به نظر خودمم دیگه زیاد بود طفلکی دوستام داشتن پرپر میشدن از شدت احساسات.. هر چند خیلیهاشونو ننوشتم اما خوب دیگه به نظرم زیاد بود
    میدونم چی میگی سحر، میدونم منظورت خواهر دخترک نیست
    ولی حرفت کاملا درسته، بعضیا رو هر کاری میکنی و به قول مامانت هرچهارتا انگشتت رو تو عسل کنی و بزاری دهنشون بازم گازت میگیرن
    واقعا بدم میاد از اینکه بعضیا به خاطر حسادتشون یا به خاطر اینکه زود ناراحت میشن و اینا اینهمه مورد توجه قرار میگیرن و اونیکه مظلومه هیچی!!!
    تازه جالبش اینجاست که اونی که حسادت میکنه هیچوقتم راضی نیست!
    سلام ناهید جون
    خوبی دوست خوبم؟ هیچ میدونستی من ی حس خیلی خوبوب خاص بهت دارم؟؟؟
    ناهیدی این آخریا رو با گوشی اومدم خوندم نشد نظری بذارم
    آقا من هر شب ک میخوام بخوابم گودرمو صفر میکنم بعد دیگه برا تورو هم ک میخوندم دقیقاً این شبا خوابِ تو و قصه اتو میدیدمو بابای قصه رو ک با کمربند میخواس بیفته ب جونم!!!
    در این حد همراه شدم با این داستان!!



    سلام میم عزیز
    مرسی گلم، تو خوبی عزیزم؟
    واااااااااااااای الان در پوست خودم نگنجیدم وقتی این رو خوندم! ممنون خانومی از این بابت خیلی خوشحالم
    همش منتظرت بودم اما گفتم حتما چون به نظرت داستان دردناکه ترجیح دادی کامنت نزاری و دنبال کنی
    نگو مرامت بالاتر از این حرفاست
    بابا من قربون این احساسات لطیف دوستام بشم که تا این حد با این داستان من ارتباط برقرار کردن
    واقعا شرمنده که تا این حد ناراحت کننده بوده که خوابت رو به هم ریخته
    سلام الهی دور شما بگردم.......بگردم..........

    داستانه داره جالب میشه ها..........

    یعنی بعدش چی میشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟




    سلام عزیزم، ما هم دور شما بگردیم..... بگردیم..... که انقدر لطف داری و قدم رو چشمون میزاری

    بعدش رو هم بهت میگم صبر داشته باش
    این کچل بزرگ هم که ما رو کشت با این نظرای مسخره ش
    ناهید فوق العاده س
    همینطوری ادامه بدی یه رمان قشنگ میتونی از ش دربیاری
    تو که اینقدر روون و قشنگ می نویسی چرا قبلا ننوشتی؟
    حیف نبوده این هنرت رو از ما دریغ کردی؟
    بی صبرانه منتظر قسمت های بعدیم




    این قسمت کچل بزرگ رو که گفتی بی اختیار خنده ام گرفت
    مرسی داداش گلم
    بابا انقدر دوستان تعریف کردن و مارو هوایی کردن که دیگه زبونمون بند اومده نمیدونیم چی بگیم!!!
    فقط دستمون به این شکلکه بنده
    آجی جونم باید یه مژدگانیم واسه تو بذارم تا پیدات شه!!ها؟
    هرجایی زود دست بالا دخملم
    رفتی آپ کنیا!!آپت هندلی شده فدات؟




    قربونت برم آره مژدگانی بزار
    فقط مژدگانی واسه سرم نزاری ها من دشمن زیاد دارم
    خو کار پیش اومد نشد اپ کنم
    الان اپم بشین بخون
    اااخیییی عجیجمممم..اول صبحی چقد حرص خوردی..
    ر باید بگم متاسفانه به طرز دردناکی درکت میکنم ناهید جونم..
    ولی ولش کن..اصن بهش فکر نکن و دیگه اصلا اصلا ازش خرید نکن
    خیلی بده این چیزا..هر چند بعضیا به من میگفتن زیادی حساسم لوی الان میبینم که انگار اینطور نیست و اونا خودشون انگار بدشون نمیاد!!!
    ایششششش خیلی ادم بیشعوری بوده..امیداورم دفه دیگه که اینجوری هیز بازی دروارد مستقیم با مخ بره تو دیوار..چشاشون در بیاد..مردیکه هیز چشم چشرون بی ناموس پرروی رو اعصاب!الان من خیلی رفتم تو جو یکی من رو بگیره تا فرد مربوطه رو کتک نزدم!!ککک!
    میدونی بدیش اینه که خیلی پرروان..
    واقعا ناراحت شدم..امیدوارم دیگه برات همچین اتفاقی نیفته عزیزم چون خیلی اعضاب ادم خورد میشه..
    وای ناهید گفتی صد رحمت به جوونه..خدایی من به این نتیجه رسیدم پیرا بدترن..جوونا باز بهترن و کمتر اینطوری میکنن والا!




    قربونت برم شکیبا جونم
    آره میدونم درکم میکنی... یادمه تو وبت از این چیزا نوشته بودی
    بابا یکی بیاد شکیبا رو بگیره من زورم بش نمیرسه!!!
    خوبه خودت الان به من گفتی حرص نخور بعد خودت دو برابر من حرص خوردی فدات
    دقیقا منم به همون نتیجه آخری تو رسیدم

    اییییییییشششششششششششششششش
    اه اه پیرمرد چندش
    اه میفهمم چی میگی
    خجالتم نمیکشه




    فقط میتونم از همینا استفاده کنم


  • ســــ☹ــحــــــツ
  • سلوم
    ابجی یعنی این مغازه ایا واقعا خیلی ادمای بیخودین خیلی!
    من خودم چند بار پرم به پرشون گیر کرده بدبختی اینه مامانم یه بارشو که بهش گفتم گفت داد و فریاد کن حالشو بگیر[ااسمایلیه میخ شده!]حالا مام بچه ، ساده یه بار رفتیم سوپری محلمون این اغای هیز یه کرمی به ما ریخت سانسوری!ما هم شروع کردیم به نعره کشیدنو اکبر مشتی بازی!خلاصه که اخرش ما تداشتیم تقصیر کارم میشدیم مچیتن قرمز شده مرتیکه انگار من بهش تجاوز کرده بودم!خلاصه که ین مردای هوسران همه جا هستنو هیچ کسم ازشون در امان نیست متاسفانه...
    میگم خوب شد یه پسته متفرقه هم گذاشتیا ابجی
    فعلا




    آره سحر جونم خیلیاشون واقعا خیلی هیزن!
    اصن فک نکنم قصد کاسبی داشته باشن!
    قبلنا مجرد بودم با مامانم از این مسائل زیاد برام پیش می اومد
    اما خوب میدونستم تنها نیستم ... ولی اونروز تنها بودم واقعا بد بود هی این مرده تا تکون میخورد من میترسیدم فکری تو سرش داشته باشه
    وای سحر چقدر خنده داشت!!! وقتی تصور کردم همونطور اکبرمشتی مانندی داد و هوار کردی

    آره خودمم همش تو فکر گذاشتن یه پست متفرقه بودم گیر نمی اومد
  • ســــ☹ــحــــــツ
  • ابجی یعنی به طرز شدیدی اکتیو شدی در پست گذاشتنا!!!!!!!!
    اغا ما هم ازاین تفریحا خیلی دوست میداریم واقعا بدم میاد که ادم تهایی بر بیرون فک کن چچهرانفر سیخ میریم میشینیم اونجا هیچ کاریم نمیکنیم اخرشم بدون هیچ خوشگذرونی برمیگردی میایم خونه ولی اینطوری که همگی با هم بریم خیلیییی حال میده
    درمورد خواهر شوهر ه گرامیتونم باید بگم احتمالا رفته خالشو برداره خالش کامل برداشته نشده و اون روز که شما دیدینش قیافه صورتش خیلی بد بوده که اون ماسکو زده که ضایع نشه چون زن داییم تو این کار حرفه ای شده و شش هفتا از خالاشو برداشته میگم
    اغا این تیانا هم همین طوره همش در حاله این جنگولک بازیاس
    موهاشو نمیدونم چهخ کوفتی کنه ابروهاشو بگشه پوستشو بکشه چه میدونم چی چی و چی چی!همیشه هم فک میکنه من ه نیم وجبی به این کارای بزرگ بزرگش حسادت میکنم واسه همین بدونه اینکه من چیزی بگم میگه بذار بزرگ بشی حالا تو هم میکنی عجول نباش![یک دیوار لطفا]
    درمورد قلیونم که خدایی تهشه بابای من دفعه قبل که با خالم اینا رفته بودیم پیک نیک من نشستم یه چند پکی کشیدم بعدش رفتمکنار تا بابام اومد بعد پسرخالم اومد گفت بیا بکش تو هم بابای ساده یمنم اینطوری میکنه سحر تا حالا از این کارا نکرده بلد نیست!
    فعلا!




    خودمم نمیدونم چرا انقدر اکتیو شدم! اما فک کنم به خاطر همین نظراته که بستم!
    قبلنا می اومدم یه خرورا نظر رو سرم میریخت که حال پست گذاشتن رو ازم میگرفت ولی الان وقت ازادم بیشتر شده! مثلا میخواستم وقت ازادم بیشتر شه به خودم و خونه برسم اما میشینم هی پشت سر هم پست میزارم هی ثبت اینده میکنم یکی یکی میان رو صفحه
    نه اجی خو اونروز من عصری دیدمش که مساک زده بود بعد دوباره فرداش صبح دیدمش چسپ زده بود!
    تازه ماسکشم همراش بود یه بار ماسکو زد به یکی از داداشاش هم همون دروغ رو گفت!!
    این تینا و خواهر شوهرم رو میگم بیا طی یه عمل انتحاری با هم آشنا کنیم
    واسه تیکه اخر بابات هم:
    واقعا که!عجب خواهر شوهر توهم حسادتی!خواهر شوهر هم خواهر شوهر های قدیم!
    عیبی ندارد شما هم دفه دیگر یک کاری را زیرزیرکی انجام داده و به وی نگویید تا حرص بخورد و تلافیش در بیاید!!
    میدونی..الان که داشتم شرح ماجرای خواهر شوهرت رو میخوندم یاد دخترعموهام افتادم!
    والا به خدا..ما که خواهر شوهر نداریم ولی عوضش 4 تا دخترعمو داریم که..
    دیگر ببین چه موجودات نازنینی هستند که با خواره شوهر مقایسه میشوند!یا حتی بدتر از ان!میتوانیم بگوییم هوو!




    ای بابا شکیبا چی میگی!
    مگه میشه پیش اینا کار زیرزیرکی انجام داد!
    کافیه یه فکری از تو سرت رد شه اینا میدونن چی بوده! والاااااا
    شکیبا جونم اکثر دوستان میدونن که من و شوشو پسر عمو دختر عمو ایم!!
    همین خواهرشوهرهای منم دختر عمومن پس میفهمم چی میکشی
    سلام بر ناهید جانه عزیزه دل خودمان!چطوری؟
    خب خدمت شما عرض کنیم که بالاخره ما را اغفال نمودید و ما یک وب جدید زدیم!ادزس را هم گذاشتیم برایتان!خداکند این بار بلاگفا بلای اسمانی بر سرمان نازل نکند!




    بابا دست و جیع و هورااااااااااااااااااا
    مبارکت باشی گلم
    ایشالا که پابرجا بمونه و همیشگی و جاودانه شه
    درست مثه وب من (حالا چشش نزنم بلاگفا یادش بیاد یه ورد بخونه وبلاگم دود شه بره هوا )
  • راحله(راحیل)
  • درود برتو ناهیدبانو!
    قبل هرچی یو چرا اپ میکنی خبرم نمیکنی؟!

    عاشقانه به قلیون ارادت دارم...
    به قول بابام اگه پسربودی ازتو جوب باد پیدات میکردم!

    این خواهرشوهرتم خعلی مارموز بود واقعا!
    یعنی فکر نکرد دروغش لو میره...شایدخواست لونره خرج رو دست شوهرش گذاشته!
    درکل بااینجورچیزها اعصابتو خراب نکن...
    من هم به روزمیباشم با"رهایی ابدی"
    منتظر نگاه عمیقت!
    بی انتها باشی
    بدرود




    درود بیکران بر تو راحله بانوی عزیز
    برای جواب آن قبل هر چیزت:

    آخه همیشه دوستان خودشون منت میزان و میان
    ولی چشم حتما خبرت میکنم
    عجب حرف درستی زده پدر جانت!
    نه راحله جان من که نگفتم اعصابم از دستش خرابه
    صرفا جهت ثبت خاطره نویسی به این چیزا اشاره می نماییم
    ولی دلیلش به نظر منم همونه که گفتم و شما هم اشاره کردی
    ممنون از اینکه خبرم کردی
    اییییییییییییییشش!!!!تو هم برو خال بذار بعدا برو بردار چسب بزن
    اووو آجی قلیونی، با اون دندون عاریه ایت چه شکلی پک زدیبا چه طعمی زدی آجی؟
    ایشالا همیشه خوش باشین و دور هم




    میگم جطوره برای اینکه حالش رو بگیرم دفعه بعد یه چسب بزنم رو دماغم؟
    مرسی اجی جون
    یه چیز دیگه هم میگم.... چطوره بیای با اون دندون عریه ای برقیت خرخرشو بجویی
    اون پسره که سوپریه!!!! و این سوپر خیلی چیز بدی است و حال ایشان و اینگونه افراد بر همگان واضح و مبرهن است
    این دیگری که نانواست قطعا انسان شریفی است و تو بیهوده به او بدبین می باشی
    نفر سوم که میوه فروش می باشد پیرمرد بوده و انسان کار راه اندازی است به تو به عنوان دختر خویش نگاه می نماید و دلش برایت سوخته و خواسته با زبانش مشتری را از خود راضی نگاه دارد.بد است خواسته با دستان پاک از مغازه اش خارج شوی
    گاهی حرف هایی میزنی ها!!!!
    خوب است قلمرو و مملکت خودتان است




    بله بله پرنس عزیز شاید شما راست می گویی و ما اشتباه میکنیم
    زیرا از قدیم گفته اند از آن نترس که های و هو دارد از آن بترس که سر به تو دارد!!!
    زین پس از این پسر سوپریه هم باید دو برابر ترسید
    و چه جالب است که اکثر این پیرمردان به ظاهر شریف در پوست خود را جای پدرطرف قرار دارند چه قربان صدقه های آبداری نثار آدم میکنند و کیفش را خودشان میبرند!
    چیز عجیبیست!!!
    به قلیون پک میزنی؟ اونم تو شب تاریک؟ سر تاج نیسان؟جلو چشم پدر شوهر؟
    تو مثلا پرنسس این مملکتی
    این کارا رو کنی اداره بهداشت گیر میده در کافه رو میبندنا
    من اگه می خواستم از این کارا کنم قهوه خونه سنتی میزدم نه کافه




    چرا روغن داغشو انقدر زیاد نمودی!؟ کجا شب بود
    خوب پرنسسیم دیگر باید بنشینیم در آن نقطه های اوج که از همه بلندتر باشیم و ابهتمان را به زیردستان نشان دهیم دیکر
    قهوه خونه سنتی خودتان را هم دیده ایم که آبجو را در شیشه دلستر تحویل کسانی مانند پاشای از همه نظر مثبت و پاستوریزه میدهیم
  • بانـــــــــــو
  • با جمله ی آخرت کاملا موافقم ناهید بانو...
    یعنی درد و بلای این پسرای جوون که حرمت ناموس مردم و نگاه میدارن بخوره تو سر پیرمردهای مزخرف چشم چران...که فقط بلدن اعصاب زن و دختر مردم و خورد میکنن...
    منم گاهی حتی با اطمیان بیشتری تو ماشینایی میشینم که رانندهشون جوونه و نهایتا 25-26 سال داره...تا مردای جا افتاده ای که خانواده دارن ولی نمیفهمن خانواده مردم یعنی چی

    تفیحتون هم خوش به حالتون....
    خوش به حالت برادرشوهر کوچیکه داری...
    منم همیشه دوست داشتم با برادر شوهرم راحت باشم...
    خوبیم ها...ولی چون 7 سالی از من بزرگتره...خجالت میکشم همش ازش...
    اما عوضش جاریم اینقد با شوشوم راحته...که منم دلم برادرشوهر کوچیکتر میخواد...
    فک کنم باید یه سفارشی به مادرشوهرم بکنم

    راستی چقد خوبه که پست های اینجوری هم میذاری...
    آدم حوصلش سر میره همش استان بخونه




    بانو جون به اعصابت مسلط باش گلم
    خو دس خودشون نیست قدیم ندیما که از این مدل خانوما نبوده اینام عقده تو دلشون مونده از بس این زنای چادری که فقط دماغشون بیرون بوده رو دیدن
    ببین چه خودمونو تحویل میگریم ها

    اخی... الهی... آره برادرشوهر کوچیک داشتن یه نعمته والا
    عین داداش ادم میمونه
    یعنی هرچقدر تو این خونه ادم احساس غریبی کنه با این برادرشوهرای کوچیک که سرو کله میزنه غربت و دلتنگی یادش میره
    تازه از شوهر ادم هم بیشتر محبت میکنن به آدم!
    کافیه فقط یه اس بدی بگی فلان کارو برام انجام بده یه چشم تحویلت میدن که کلا احساس خود بزرگ بینی بهت دس میده
    درکت میکنم چون منم زیاد با برادرشوهرهای بزرگم راحت نیستم ازشون خجالت میکشم

    مرسی بانو جون .. سعی میکنم بزارم از رمزمرگی هام راستش این چند وقته اتفاقی نیفتاده بود منم هی داستان میزاشتم :دی
    مثلا ک چی این رفتار خواهر شوهرت؟؟؟ وا واه
    چقدر مسخره ان بعضی ادما، ینی ک چی
    باز خوبه با برادر شوهرت ی تفریحی کردی! منم عاشق قلیونم! ولی شرایطش نیس بکشم




    یک زمانی خواهد رسید که از او خواهم پرسید...فعلا احترام بزرگتریش را نگه میدارم
    ایییییییییششششش نگو نازدار جون هی داغ دلم تازه میشه با این رفتار گندش
    اره والا... ای دردو بلای این داداش کوچیکش تو فرق سرش
    ناهیدجان عزیزم بیا یک پست جدید بگذار جانه من!حداقل ادامه داستان را بگذار ما در خماری مانده ایم!!دل درد گرفتیم بس که سماق مکیدیم!!این روزها به قول یلدا ستاره سهیلا شده اید!




    ای قربونت برم من چشم گلم
    ستاره سهیلا نشدم هستم وقتم کمه!...
    نه نه وقتم کم نیست یادم رفته بود این شوشو سرما خورده دو روزه دارم ازش پرستاری میکنم
    حالا که دیگه خوب شده منتظر باش فردا حسابی نعشه ات میکنم
    میگم من اینجا برات نظر نوشته بودم دیدی؟؟؟




    کدوم یکی از نظرات خانومی؟
    اونموقع تایید نکرده بودم اما حالا که جواب دادم و تایید کردم ببین هست یا چیزی گذاشتی این بلاگفای بیشعور به دستم نرسونده!!!
    سلام ناهیدی
    نازدار میگیا لپام گل میندازه
    من ک دستم به شوهر بنده ب این پیله نکنم به کی پیله کنم
    نگران نباش تو تنها نیستی ما همه دیوونه عستییییییییم
    میدونم ولی کاش مسئله خودم بودم فقط!فاکتور های زیادی تو این مورد بخشش دخیلن!!! ی کم زیادی پیچیدس ناهید جونم




    ای جااااااااااااان لپاشو
    خو حتما یاد نازداری که جناب شوهری میگه می افتی
    خداییش اسم مستعار خوبی برات گذاشته ها
    بله بله ما همه دیوونه ایم
    آره گلم میدونم مسئله به اون صورتی که ما خواننده ها فکر میکنیم نیست و از اینها پیچیده تره
    ولی امیدوارم که حل بشه[آمین]
    سلام..........سلام ........ستاره......

    مث ناهید من کی داره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟هیشکی فقط من دارم از این دوستای عزیز...



    مرسی بابت تبریکات........انقده دوست دارم نظراتتو همیشه......از نظرای دیروزت

    یکیشو تو پست قبلیم تایید کردم و یکیشو آوردم تو این پست تولدم با اجازت البته....






    فداش بشم گلم رو..... سمیرای خلم رو

    ببخشید دیگه خل رو واسه این گذاشتم که هم قافیه شه

    قربون تو مهربونم بشم من

    خواهش میکنم سمیرا جون... آره دیدم... اتفاقا کار خیلی خوبی کردی وقتی دیدم خوشحال هم شدم
    در مورد این پستتم باید بگم که انقد بامزه نوشتی.....من یکی که فقط غش کردم

    از خنده........از دست تو..........ای بلا نگیری ناهید .........

    حالا خوش گذشت گردش؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

    هوا خوب بود؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟




    ایشاله همیشه لبت خندون باشه سمیرای مهربونم

    آره جات خالی خیلی خوش گذشت هوا هم بدک نبود

    ولی هیچکدوم اون تفریحی که با هم رفتیم و کوله های غممون رو انداختیم تو دره نمیشه
    ااااخیییی..عزیزم..الهی بگردیم برایتان اجی...این بلاگفا قالب شما را قورت داده است؟؟
    غلط کرده بگذار شکمش را سفره میکنیم قالبت را از حلقومش بیرون میکشیم!
    این جدیده هم خوشگله مبارکه!دختره یه خورده شبیه تصوراتیه که من ازت دارم!




    آره شکیبا جون خدا بگم چیکارش کنه!
    نگفتم! اصن از وقتی وبلاگ تو رو دود کرد فرستاد هوا من هی حسم میگفت اینبار نوبته منه که یه بلایی سرم بیاره!!!
    تازه نیست که اومدم کلی تو وب تو تظاهرات کردم و بهش حرف زدم!
    عجب کینه ای این بلاگفا
    کککک من پس از تفحص و جستجوی کاراگاهی با ذره بین در اطراف وبت و دامنه این بلافگای موذی موذمار به این نتیجه رسیدم که این کاررررر کاره طلسم اشک است!!
    یه ورد خوند فوت کرد دیدی..قالبت ترکید!
    اشکی جون من شوخی کردم نیای من رو بزنی هااا..هاااا منظورم اینه که ناراحت نشی بعدش بیای من رو هم جادو و طلسم کنیا!




    بسیار بسیار متشکر میباشم کاراگاه پورای یا شاید خانوم مارپل عزیز که مجرم این جنایت بزرگ را برای ما کشف نمودی و گوشش را در دستان ما گذاشتی که آن را بپیچانیم و آن عصای جادویی مزخرف و آن گرد طلسم کننده اش را شکسته و به باد دهیم
    مگه میتونه بیاد دس رو تو و وبلاگت بلند کنه!!!
    همین اساعه ترتیب تبعید ایشان و تنبیهشان را میدهیم که دیگر کسی و وبلاگ کسی را طلسم ننمایند
    خیلی جوابت واسه قهوه خونه سنتی باحال بود
    کلی خندیدم پاش
    آورین
    ناهید توی قالب جدید صفحه دوستانه ت غیرفعاله
    منم از هیستوری بازش کردم
    درستش کن
    فونت رو چکارش کردی؟ متوجه تغییرش نشدم




    دس پرورده داداشمونیم دیگه
    لینک دوستانه رو چک کردم مشکلی نداشت! حالا واسه دوستان نمیدونم مشکل داره یا نه! مرسی که گفتی
    کار خاصی نکردم پرنس گل، فقط لینک و نوشته هایی که داشت رو ورداشتم
    اخه هر جا دس میزدی مینوشت فونت زیبا ساز... لینک پیچک هم توش بود
    ها در بررسی الانم متوجه شدم 2 تا از نظراتم نیستن
    منتهاش حافظم یاری نمیکنه متنشو دوباره بنویسم
    این قالب هم خیلی خوشگله
    خدایی خیلی با سلیقه ای ناهید جون هم نویسنده ای هم هنرمند! بافتیتم ک عالی
    من بهت حسودیم میشه اقا




    ای خدا بگم این بلاگفا رو چکارش کنه که هر بار یه بلا سرمون در میاره!!
    اشکال نداره میم جونم نازادار گلم
    بابت تعریفاتم خجالت زده نمودی من رو
    اوخی ... بابا این ناهید چیزی نداره که بش حسودی کنی
    یه خل دیوونه است که دومی نداره
    دلداری رو حال نمودی؟
    ممنون اینقدر دقیقی
    خودم متوجهش نشده بودم
    دمت گرم آبجی باحال من




    خواهش میکنم داداش گلم
    خوب من اونجا برای همین همراتم دیگه
    عآلی عآلی
    نگاهم ب پدر قصه بهتر شد با این حرکتشششش
    بشدت منتطر بقیه اشم
    ناهید اینطور نباشد من هی بگم اینارو کتاب کن، خداییش زورتو بزن اینو ب چاپ برسونی، میم مودب پور دوم میشیااااا




    نازدار جونم... قربون تو برم که انقدر بهم روحیه میدی و تشویقم میکنی
    میم مودب پور!! یعنی تا این حد داستانم خوب شده!؟
    مرسی گلم
    چشم سعی میکنم سعیمو بکنم
    سلاااااااااااااااااااااام بر ناهید گلم
    ببخشید دیر سر زدم واست دلیلشو قبلا توضیح دادم
    عزیز دلمییییییییییییییی خوب انقدر پست جدید میذاری من چجوری وقت کنم همه رو بخونم؟
    فکر ما رم بکن!
    ولی حسابی مشتاقم ببینم داستانت به کجا رسیده
    الآن چون با سیستم خودم نیومدم نت وقت ندارم پستاتو بخونم فقط اعلام وجود کردم
    ایشالله سر فرصت میخونم برات یه کامنت مفصل میذارم




    سلام ترنم جونم
    شرمنده دیگه، خوب من وبلاگم رود دفتر خاطراتم میبینم و برای ثبت وقایعم مجبورم هر روز تو دفتر خاطراتم بنویسم...
    ترنم جون من اصلا از اینکه دیر سر بزنی یا سر نزنی یا سربزنی و خاموش باشی ناراحت نمیشم... چون دیدم نسبت به وب و وبنویسی یه جور دیگه است و از کسی انتظار خاصی ندارم... شما دوستای گلم به من زیادی لطف دارین و من خوشحالم از حضورتون
    در کل مرسی گلم منتظر نظر زیبا و دقیقت هستم
    ااااخیییی..شدیدا دخترک رو درک میکنم و دلمم براش میسوزه..وای این عاشق شدنش خیلی من ور یه جوری کرد..نمیدونم بگم ناراحت..یا این که دلم سوخت..یا چی..




    فدات بشم شکیبا جون
    این نظر تو هم متفاوت بود من نمیدونم برای جوابش باید چی بگم!!!
  • ســــ☹ــحــــــツ
  • راستش آجی نمیدونم چه جوری بگم ولی تو واقعا انگار خود ِ منی آجی اهنگ گوش دادنا این عشقه یه طرفه این دخترک داره زندگیه منو نقل میکنه انگار نه؟
    باورت نمیشه ولی منم دقیقا همچین تجدیدی دارم البته مال ِ سال اول دبیرستانمه و دقیقا برعکس دلیله تو مسببش شد ...
    اینکه تو کلاسه ما بچه ی ضعیفی وجود نداشت و هممون خیلی قوی بودیم چون مدرسه نمونه دولتی بود و همه با ازمون اومده بودن ... شاید باورت نشه ولی دبیرامون همه میخواستن بینمون بد بشه که بتونیم با هم رقابت کنیم حتی یکیشون اوم گفت که شما ها واسه هم دشمنید باید همدیگرو بندازید بیرون از این رقابت...خیلی فضای کثیفی بود وقتی صبح میومدی و میگفتی درس نخوندی بقیه همه تمامه وجودشون شاد میشد معلما تا یه روز درس نمیخوندی باهات مثل اشغال برخورد میکردن و این برای من که خیلی کم درس میخونمو بیشتر سر کلاس یاد میگیرم خیلی سخت بودد خیلی...واسه همین ریاضی رو افتادم کسی باورش نمیشد حتی بچه های کلاسمون ولی افتادم خیلی وحشتناک بود من که تا حالا یه نمره پایین نداشتتم دچار همچین مصیبتی شدم یادم میره دو روز عذای عمومی گرفته بودم خودمو میزدمو گریه میکردم خیلی بد بود ..خیلی...
    درمورد عشقم که چیزی نگم بهتره راستش فقط میتونم بگم تو سن ِ خیلی مزخرفی هستمو با تمامه وجودم ارزو میکنم تموم شه این سن ِ 17 . 18 سالگیم چون یه دونش منو این قد داغون کرد واسه دومین بار این عشقای بچگی میدونم از پا درم میاره...
    دلم خیلی برات تنگ شده ابجی کجایی؟؟؟البته این چند روز منم نیستم همش باید برم خونه بابابزرگم جون مامان بزرگم نیست من بید این چند روز پیشش باشم ولی امروز تا ظهر هستم کاش بیای خیلی دلم تنگولیده واست!
    فعلا




    آره ابجی... شاید واقعا دارم زندگی خیلی از کسایی که چه تو دنیای واقعی چه مجازی با همچین مشکلاتی روبرو بودن و حرف نزدن رو نقل میکنم!
    ولی خداییش خیلی برام جالبته که من و تو هم ماه تولدمون مثله همه هم یه سری اخلاقامون هم باباهامون و حتی زندگی کودکیمون و همه چیمون!!!
    وای سحر چه مدرسه مسخره و مزخرفی بوده!!
    چه بلاهایی که سر دانش اموزا نمیارن
    واقعا ادم باید تو خونه غر زدنای مامان باباش رو تحمل کنه مدرسه که میره این معلما از اونا هم بدترن!
    اصن خیلی افتضاحه
    بیشتر از این دیگه جا نمیشه جواب بدم
    ااااخیییی عزیزمممم..خانوم زرنگ روووو...عسیسسسمممم..کدبانوووووو
    امیدوارم همیشه برات همینجوری بمونه و روز به روز هم بهتر از قبل بشه زندگیتون..شاد..موفق و پر از عشق و تفاهم
    برعکس امسال خونه ماست ناهید..هییییییییچ خبری از خونه تکونی نیست
    فقط خودم دیروز رفتم برای خودم لباس خریدم حس کنم عید داره میاد!واگرنه خونه ما عمرا یک ذره اثری از تغییر سال بتوان یافت!!دریغ از دو تا ملافه تکونی!!چه برسه به خونه تکونی!




    [اسمایلی ناهید پرنده از شوق زیاد]
    ممنون گلم
    میخوای خودم بیام خونه تکونی کنم خونتونو
    ما دوستی راپاس میداریم حتی با سکوت...
    به قول دکتر شریعتی:
    بادها میوزند و شنها را جابجا میکنند ولی صحرا همچنان صحرا باقی میماند.





    شما از خیلی وقت پیش به ما دوستیتان را ثابت کردید و می دانیم که دوستی را پاس داشته اید و ما نیز از این بابت سپاس میگوییم لطف شما را
    قسمت 10 رو خوندم
    این نوشته هات رفته رفته داره قشنگتر و قشنگتر میشه
    فقط ناهیدجان اون قسمت اول رو یه بار دیگه بخون
    قصه از یه جایی دیگه شروع میشه ها ولی تا اینجا برنگشتیم به اون بخش.از این نوع نوشتن خوشم میاد یه جورایی دور میزنی بر می گردی سر جای اول و بعد باقی داستان رو روایت می کنی
    خواستم بدونم این هم به همین منواله؟ یعنی بر می گردیم توی ماشین و همون نقطه اول و بعد ادامه داستان یا نه؟





    مرسی داداش گلم
    ممنون که انقدر توجه داری
    آره حواسم هست چطوری شروع کردم و اتفاقا تو قسمت بعدی یه چیزایی تغییر میکنه و یه جورایی از داخل ماشین تموم میشه
    اینکه انقدر به داستان و جزئیاتش توجه داری باعث خوشحالی
    و دقیقا به موقع به این موضوع اشاره کردی
    چون نمیشه همش تو ماشین باشه و خسته کننده میشه
    آبجی این قالبت رو عوض کن
    دوستش ندارم
    بابا خونه تکونی
    بابا مسئولیت
    بابا خانوم خونه
    بابا کدبانو
    بابا آشپزی در سیم ثانیه
    بابا هنرمند
    بابا...
    اصلا من موندم اگه تو نبودی شوشو و باقی چه می کردن؟
    شوشو از حالت پوپو به حالت اولیه برگشته آیا؟




    چشم
    خودمم زیاد باهاش حال نمیکنم ... اصن جلو چشم رو میگیره
    بابا داداش گل
    بابا تعریف کننده از ابجیت
    بابا ابجی رو هوایی کننده
    بابا...
    فک کنم خراب میشدن سر یکی از دختراشون یا به خوردن ساندویج رو می اوردن
    آره شوشو دوباره به شوشو بودن برگشت
    ای ول ناهید تو چقدررررررر کاری هستی!
    من گیجو ویجم اصن نمیدونم باید چیکار کنم و چطوری شروع کنم ب تمیز کردن
    از ی طرفم میگم نه قراره برا ما مهمون بیاد نه هم خونه برا خودمونه چیکار دارم تمیز کنم و از این بهونه ها میتراشم برا خودم!
    ناهید منم اصن قبل ازدواجم اهل ظرف و ظروف و دکور و اینا نبودم ینی همیشه حرصم میگرف بیرون رفتنی مامانمو خواهرام همش پای این مغازه ها تلپ بودن
    من ترجیح میدادم لوازم دیجیتالیو الکترونیکیو دید بزنم
    ولی این اواخر احساس میکنم چقدر کشش دارم منم ساعت ها نیگا نیگا کنم! البته با این وضع قیمتا همین نیگا نیگارو میتونم انجام بدم!
    خلاصه خواهر جونم برات بگه قابلیت جدیدی هم ک تو وجودم کشفیدم علاقه ی فراوانم ب طلا ایناس! چیزی ک در مجردی دی اکتیو بود کامل! البته اینم ب همون نیگا نیگا کفایت میکنم




    ممنونم خانومی تو لطف داری
    تو هم از آشپزخونه شروع کن چون ریزه کاریاش بیشتره و خودش یه روز وقت میخواد
    یعنی اینی که میگی دقیقا حرفیه که منم همیشه با خودم میزدم!
    به خودم میگفتم اینجا که خونه من نیست! پرده بندازم که چی؟ کی میخواد بیاد اینجا پیشم که خونه خوشگل باشه! ولی الان دیگه نه... الان واسه دل خودم انجام میدم
    چون تو روحیه ام تاثیر میزاره
    دقیقا منم هر موقع مامانم اینا تلپ میشدن پای همچین مغازه هایی یا مثلا با خواهر شوهرام میرفتم میگفتن این چیز خیلی قشنگه اصلا هیچ ذوقی در من به وجود نمی اومد! منم مثه تو همش دورو بر وسایل الکتریکی و کامپیوتری از مجردی تا الان بودم و هستم نیست هم رشته ایم
    البته منم الان که حسم بیدار شده با این وضع گرونی بیشتر نیگا نیگا میکنم و فقط چیزای که لازمم بوده رو خریدم
    واااااااای اتفاقا منم یه مدت به طلا علاقه نشون میدادم درست برعکس قبلنا که مامانم هر چی اصرار میکرد بیا ببرم برات طلا بگیرم میگفتم ولم کنید من طلا نمیخوام!
    ولی الان میگم کاش میخریدم برشون میداشتم چقدر خنگ بودم
    سلااااااااااااااااااام بر ناهید عزیز
    وااااااااای ناهید جان پوستم کنده شد تا بتونم همه ی پستاتو بخونم!
    از قسمت 5 داستانت به بعد هیچ کدومو نخونده بودم!
    داستانت که واقعا جالبه خیلی طبیعی و ملموس می نویسی
    شبیه داستان الیور توایسته آدم با اینکه تجربش نکرده ولی به خوبی درکش می کنه
    خیلی خوب پیش میری آورین آورین!
    تفریح دسته جمعیتونم خوندم
    والا ما که همیشه حداکثر 5 نفریم وقتی بیرون میریم!
    همیشه تک و تنهاییم!
    ولی راستش من کلا با شلوغی حال نمیکنم!!!!!!!
    در مورد پست مغازه داره هم باید بگم واقعا اینا یه مشت آدم عوضی ان
    واقعا خودشون ناموس ندارن
    دوره ی آخر الزمون که میگن اینه ها
    ولی خوب باید فقط سکون کرد در مقابل این آدمای الاغ!
    خوب به خودم یه خدا قوت بگم که انقدر اکتیوم!!!!!!!
    ترنم خداااااااااااااااا قوت!
    اینم از کامنتی که 1 هفتس فرصت تایپش پیش نیومده بود!




    سلااااااااااام ترنم جونم
    شرمنده به خدا صبح اونیکی کامنتت رو جواب داده بودم یادم رفته بود تایید کنم الان که اومدم کامنت بزارم دیدم یه کامنت دیگه هم گذاشتی
    مرسی خانومی
    از وقتی نوشتم همه منو با نویسنده های بزرگی که بعضیاشونو میشناسم و بعضی نه مقایسه کردن و این جای خوشحالی داره و من واقعا الان تو فضا سیر میکنم
    خوب تفریح با مسافرت فرق میکنه
    تو مسافرت به نظرم هرچه تعدادت کمتر باشه تفریح بیشتر بهت میچسبه
    اما تو تفریحای کوه و بیابونی راستش شلوغ بودن خیلی بهتره
    هر کسی یه نظری داره دیگه
    اره والا همین دوره است دیگه
    دست گلت درد نکنه
    خدایی خسته نباشی
    کولاک کردی واقعا
    میخواستم قسمت بعدی رو بزارم همش تو فکر تو بودم که خیلی عقبی و گفتم ایندفه است که بیای بزنی له ام کنی واسه همین ننشوتم
    سلام آبجی خوبی؟
    این چن تا پست آخر و خوندم داستانم خوندم ولی الان انگار هیچی یادم نیس
    یه دور دیگه میام کامنت میذارم




    سلاااااااااااام بر یاسی سهیل خودم
    کجایی تو دختر؟
    دلم برات تنگ شده بود
    فدات بشم گلم
    چیزی هم نگی مهم نیست
    مهم وجودته که ارزش داره که همیشه هست
    سلااااااااااااااااااااااااااام عزیز دل بنده.........

    گل ناز و خندون بنده............

    چطوری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟چطوری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ناهید جونم چطوری؟؟؟؟؟؟؟؟؟

    خسته نباشی برای خونه تکونی.............بیام کمک؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

    آره گلم خوب هر سال هر دوتون پخته تر میشین و قدر هم رو بیشتر میدونین.....

    و این عالیه..........

    عزیزمی.............. راست میگیا اون سفره که هردومون رفتیم کوله هامونو انداختیم

    تو دره خیلی خوش گذشت........دوباره میریم ناهید جون.....بذار کل کوله هامونو

    بندازیم دور.....اصلا کوله میخوایم چیکار.....همین کیف دستی خوبه .....

    مگه نه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟






    وااااااای قربون سمیرای خوشگل و نازم که انقدر منو تحویل میگیره
    فدات بشم من خوبم تو چطوری؟؟ (این قسمت رو با ریتم نوشتم اگه تونستی ریتمش رو پیدا کنی جایزه داری )
    وای اگه بیای کمک که خیلی خوب میشه
    البته تقریبا تموم شده کارام
    مرسی فدات
    اره سفر خیلی خوبی بود
    من از وقتی خونه تکونی کردم کلی کوله پر و پیمون جمع کردم که ببریم بندازیم تو دره
    اره بابا کیف دستی رو عشقه
    [اسمایلی دسته گل]
    و در آخر ناهید جونم باور کن از ته ته ته دلم میگم

    خوشحالم .....خوشحالم .....خوشحالم برای اینگونه زندگی کردن کنار همسرت....

    آفرین.....آفرین به تو خانوم خونه و گل.........




    منم از ته ته ته دلم میگم
    یه دنیااااااااا ازت ممنونم به خاطر گلی و مهربونیت
    خوشحالم که اگه تو این شهر که غریبم دوستی ندارم اما عوضش کلی دوست خوب و دوست داشتنی تو نت دارم
    گلم امیدوارم همیشه شاد و خندون باشی
  • ســــ☹ــحــــــツ
  • سلووووووووم بر اجیه محترمه!
    نمیدونم چرا ولی همیشه منم از همین واهمه دارم میدونم که برای مردا همیشه زود همه چی عادی میشه یعنی از دورانه عقد بیان بیرون دوباره میشن مون که بودن عشق و عاشقی هم از سرشون میپره ولی چقد خوب که شو شو الان اینطوری نیست امیدوارم همیشه خوب باشید
    درمورد خونه تکونیم باید بگم اغا صلا بساطیه ها یعنی من از الان میشینم بهش فکر میکنم زمانه خونه تکونی کی به نت اومدنم برسم!
    خصوصا شیشه پاک کردن!وااااااااااای پیشی تو رو چون مادرت بیا منو بخور!
    اصلا حوصله ی خونه تمیز کردن ندارم برعکس یگو کله عمرت ظرف بشو یا با بچه ها سروکله بزن با میل قبول میکنم
    فعلا




    سلووووووووووووووم بر اجی مکرمه معظمه محترمه!!!!
    دقیقا سحر جونم
    مردا اول زندگی خرشون که از پل گذشت یهو میشن همون هیولایی که دوران مجردی بودن!!!
    بعد باید مایی که خانوم ایشون حساب میشیم
    هی ناراحت بشیم هی خون جگر بخوریم هی بگیم این کارو نکن زشته واسه تو که زندگی مشترک تشکیل دادی
    این کار خوبه انجام بده الان دیگه چون متاهلی روت یه حساب دیگه باز میکنن
    و خلاصه باید از هفت خان رستم ردشون کنیم تا ادم شن
    بعد دوباره خوب میشن عشق و عاشقیشون برمیگرده
    سحررررررر دقیقا منم موقع خونه تکونی واسه کامپیوتر و نت و اینای خودم نگران بودم
    ما نوشته های شما را با چشم جان نوش می کنیم
    فوق العاده س آبجی ناهید فوق العاده
    فکر کنم اون موقع قلمروت بشه
    قلمرو ساندویچ خوران
    بابا عروس نمونه
    این تهش مونده بود




    ما نیز تمام نوشته های ادبی و داستان شما را با چشم جان و دل نیوش میکنیم
    مرررررررررررســـــــــــــــی (به قول سحر) کلـــــــــــــی
    آره اصن میخوایم قلمرو رو بکوبیم ساندویچی شوشو و برادران بزاریم
    ممنون داداش خوبم
    اوخـــــــــــــــــــــــــــی آجی کدبانوی مارو باش
    اووووووووووووووووووووووووو تو یه روز چقد کار کردی، چقد سخته خونه داری
    ماشالا چه آبجی فرزی دارم!!ریزه میزه و تند و تیز




    پس چی که سخته
    بیا دو روز جا مونو عوض کنیم ببینم چه حالی میشی!!
    قربونت برم یاسی جونم

    خو فلفل نبین چه ریزه بشکن ببین چه تیزه
    ووووووووی قالبتو بخورم دخمل، چه نازه
    محض گیج کردن شکیبا:وااااااااااااااااااااااااای آجی چقد شبیه خودتهالان شکیبا تو ذهنش یه میکس از چهره تو زدهاصن نمیدونه تو کدوم دسته از آدمایی
    ولی جدا هرچی میذاریا چشاش شبیه خودته
    اینم چشاش مث خودته



    اجی اینطوری فایده نداره
    تو فردا میای ما رو هم میخوری
    فک کنم دچار اشتهای کاذب شدی
    یه قرص کم اشتهایی چیزی بخور میای نت
    میترسم کله این مونیتور لپ تاپت رو گاز بزنی یهو
    دختر شیطونی نکن دیگه بجه گناه داره
    البته بش قول دادم یه روز تو چت خودمو براش رویت کنم از گیجی دراد
    نمیدونم والا!!!
    مثه اینکه من زن هزار چهره شدم البته بیشتر از لحاظ چشمام
    ااااخیییی عزیییزممم قالب جدیدش رو..مبارکه..هم سادس هم قشنگه..
    وای چرا اپ نمیکنی اخر شما؟؟




    اخیییییی فدات بشم گلم
    ممنون خانومی
    اپ هم چشم
    فرصت نداشتم این چند روزه
    فردا حتما میزارم
    یعنی باز هم نظر قبلی من نیامده ایا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    الان سر خود را بکوبم به دیوار؟؟؟




    نه بابا اومده
    من هنوز تایید نکرده بودم
    از بس تو کنفرانس دیوونه بازی دراوردیم یادم رفت بیام نظرارو جواب بدم
    نکوب سرتو به دیوار روحت بی مادر میشه ها
  • بانـــــــــــو
  • به به چقد حس خوب و چقد شوق زندگی و چقد شور کدبانوگری

    خسته نباشی ناهید بانو....
    منم خیلی دلم از این حس و حال ها میخواد...کاش منم زودتر برم سر خونم
    پرده خونت هم پیش پیش مبارک...نصب کردی عکسش وبذار ما هم ببینیم

    راستی ناهیدی الان خیلی کنجکاو شدم که تو و همسریت چند سالتونه ؟؟






    وای وااااااااای چقدر تعریف و چقدر هندونه زیر بغلمان گذاشتن و چقدر چسبیدن به سقف
    مرسی بانو جون
    ایشاله که تو هم هرچه زودتر میری و این حس ها رو تجربه میکنی
    مرسی خانومی... پرده رو همینطور حریر ساده دادم بدوزن
    هر چی باشه خونه که مال ما نیست و با این اوضاع گرونی نمی صرفه اینهمه خرج پرده ای کنم که واسه خونه خودم نیست
    واسه سنمون هم میام بت میگم
    پس قسمت جدید چی شد؟
    منتظریما
    خونه تکونی رو بزار بعدا
    به ما هم برس




    قسمت جدید رو دیروز اومدم بزارم که نشستیم با سحر و دوستان چتیدن و دیگه وقت نشد
    یه روزم که رفتیم خونه پدری
    خونه تکونی دیگه فعلا تموم شده