خاطره ای بود بس جالب. + من تصور کردم در کودکی شوشو رو که نمی تونس راه بره هنو،ز هل می دادای از تراس پرت می کردی پایین. اگر فرصتش میشد شاید این کار را هم میکردیم به یاد داریم یک روز که حرفم رو گوش نکرد با یک چوب محکم زدم تو سرش
داشتیم آبجی؟! حالا به من میگن ترانس تو حال می کنی؟ از بچگیت شر بودی. آخه مگه تو صمد بودی که می رفتی انگشت می کردی تو چشم مردم؟!! خدا رو شکر فقط تو چشمشون می کردی نگفته بودی از شوشو بزرگتری!!! ایول کدبانوی مدیر و پرنسس عزیز داداش حال نکنیم چیکار کنیم صمد رو نمیشناسم داداشی! تازه اینها فقط یک چشمه از شیطنت هام بود نپرسیده بودی... مرسی داداش جونم
بهلهههههه... سلام بر ناهید بانوی عزیزم پس به این علت نبودی... خوشحالم که اوقات خوشی رو سپری کردی.... اعتیاد به نت هم معضلی است برای خودش این روزهااا! (درست نوشتم آیا؟:دی) تجدید خاطرات خیلی خووووووووبه... اون هم خاطرات کودکی!!! هوووووووم.... پستت رو خیلی دوست داشتم... خیلی خیلی زیاد... خط به خطش لبخند به لبم آورد! امیدوارم همیشه شاد و خوشبخت باشید سلام عزیز دل ناهید بانو ممنون دوست خوبم اره به همین علت بود واقعا معضل میباشد البته از معضل هم بیشتر است نظر لطفته عزیزم خوشحالم که باعث شد لبخند به لبهات بیاد
سیلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام. قربونت برم. چقدر باحال بودی وقتی کوچیک بودی.همینطوری بزرگ شدیا من اینقدر آرومممممممممممممم بودم...ولی خواهرم شر بود. اون پسرا رو هم میزد
ایول کتاب داستان. چی تبادلات باحالی ایشاا... همیشه خاطراتت واست شیرین باشن سیلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام آجی سیلامم رو با سیلامت هم اندازه کردم آره همونطوری بزرگ شدم گویا ایول اجیت
انشاالله مرخصی بهتون خوش گذشته باشه... جدا اینقدر شیطون بودی؟ .... اگه میدونستی شوشوی کوچکی شوشوی واقعیتون میشد بازم انگشت به چشمش میکردی!!!!
حتما نه......
هنوز هم در مرخصی به سر میبریم و بدک نمیگذرد... ملالی نیست جز دوری شوشو و دلتنگیمان برایشان اره اینا فقط یه چشمه اش بود اگه میدونستم که حسابی ازش زهر چشم می گرفتم
طبقه یک عملیات فوق انتحاری(درست نوشتم آیا ) و سری ما تمامیه پست هایتان را مطالعه نومودیم از قیچی ای که برای شروع زده شد تا توصیف قلعه و افرادش و خاطراته کودکی و خلاصه همه چیز... و در این بین با خواهر شوهر گرام که گویا تنها خواهر شوهرتان هم نیس آشنا شدیم همچنین با جاری های محترمه که برای یکی از انها قلب میداد و دیگری اشکاله وحشت آور دو تا از پستهایتان به شدت مرا به یاد خود انداخت من نیز چون شما دلم برای ان منی که بوودم بسیار تنگ شده! آن من را بسیار دوست میداشتم و تحسینش مینومودم! وااااااااااااای من فدای تو دوست عزیزم بشم اری درست نوشتی چقدر زحمت کشیدی و جفنگیات بنده را تحمل نومودی آخر قبلنا که به دلیل دسترسی نداشتن به نت همینطور الکی مینوشتیم اما الان دیگر خیلی پیشرفت کرده ایم آری آنها سه خواهر شوهر میباشند در مورد جاری ها هم فرصتش که باشد مینویسیم اره واقعا اون من قبلی که بودم خیلی خوب بود
هووووم...من هم در کودکی یک پلاک به نام خودم داشتم که بر اثر جویدنهای پیاپی اثرری از آثارش باقی نماند! یک چیز در همین پست هم به شدت من را یاده خودم میندازد که از آن میگذریم... در جریانه خواندن پستهایتان با چند پست رمزدار مواجه شدیم که شدیدا حال اینجانب را گرفت راستی ما نیز چون شما از طلای زرررررررررد نفرت داریم! انگار این اس ام اس های کنایه آمیز خواهر شوهر ها و بعضا جاری ها همه گیر است هااا هوووووووم... چه عذابیست تا یک دختر بشود زن خانه! ما که از ازدواج دل خوشی نداشتیم الآن بیشترترتر نداریم زیاد حرف زدم حالا باز یادم اومد دوباره میام میگم....
من و شما مثله اینکه خیلی نقاط مشترک داریم... بله گذشتن... درست همون کاری که من با اون خاطراتم کردم... اینیکی را شرمنده ایم که موجب حالگیرتان شدیم دیدی گفتم نقاط مشترکمون زیاده اره مثله اینکه دیوار ما از همه کوتاهتره که تا چیزی میشه برا من اس میفرستند واقعا عذابیست برای خودش در حد عذاب الهی انهم در جهنم ما هم مجردی نداشتیم در اوایل متاهلی کلا زده شدیم اما اکنون بهتر است گویا اگر بگذارند شما هر موقع بیای قدمت روی چشم است و حرفهایتان را به گوش جان نیوش میکنیم
آجی جون قالبم چطوره؟ میخوام عوض ش کنم نظرتو بهم بگو؟ بوس
ممکنه نتونم بیام وبت سر بزنم اگه خودت اومدی و خوندی باید بگم به نظر من قشنگه بزار بمونه ولی اگه از اون بهترش رو پیدا کردی میخوای عوض کن چون من پایه قالب عوض کردنم [نیشخند]
یکی از دوستام تعریف میکرد: مامانم موقع نماز خوندن عادت داره به زبون الله اکبری با ما مکالمه کنه! یعنی اینکه وسطِ نماز هر الله اکبر بلندی که میگه،یه منظوری داره! اونموقع ست که ما هی چک میکنیم ببینیم منظورش چیه! یه روز وسط نماز یه الله اکبر کشداری گفت! منم مثل فشنگ از جام پریدم و زیر گازو چک کردم؛ پشت درو نگاه کردم که ببینم کسی در نزده باشه! چراغارو چک کردم مبادا یکی روشن مونده باشه! چیزی پیدا نکردم به مامانم نگاه کردم دیدم داره هی با چشم و ابروش واسه من ناز میکنه! آخر که دید من نفهمیدم یه اخمی کرد و یه الله اکبر شدید و بیخیال شد! وقتی نمازش تموم شد با عصبانیت برگشت گفت: واقعا که خـــــــــــــری! مگه کوری نمیبینی گرممه! یه ساعته میگم کــولر رو روشن کن ..
الله اکبـــــــــــــــــــــر مامان منم بعضی وقتا اینطوریه :دی
خدا به جناب شوشو رحم کرده که تو اونو تنها همبازی و دوست صمیمی دوران کودکیت میدونستی اگه غیر از این بود فکر نمیکنم تا حالا دیگه جناب شوشوی سالمی باقی می ماند
دیری است که از زندان های طبیعت ، تاریخ ، ما و من رها شده ام و رسیده ام به دشت هموار و بی کرانه ی رهایی ، مطلق ، بی رنگی و بی سویی ، حیرت،عطش ،عبث ،پوچی.
و اکنون ازآن وادی نیز گذشته ام و رسیده ام به کشوری که برآن گام هیچ کلمه ای نرفته است و خراش هیچ نگاهی بر آن نیفتاده و پاکی بکر آن را پلیدی هیچ فهمی نیالوده است .من اکنون کاشف اقلیمی هستم که خود خالق آنم!و که می داند چه می گویم؟چه احساس می کنم ؟ کجایم؟
+ من تصور کردم در کودکی شوشو رو که نمی تونس راه بره هنو،ز هل می دادای از تراس پرت می کردی پایین.
اگر فرصتش میشد شاید این کار را هم میکردیم
به یاد داریم یک روز که حرفم رو گوش نکرد با یک چوب محکم زدم تو سرش