حسادت خواهر شوهر
يكشنبه, ۲۵ اسفند ۱۳۹۲، ۰۲:۲۶ ق.ظ
روز پنجشنبه با خواهرشوهر کوچک رفتیم که او یک آزمایش داشت انجام دهد...
بعد از آن گفت بیا یک سر بچرخیم من یکی دو تا لباس لازممه بگیرم(طبق گفته خودش مانتو و کیف و کفش و ... خریده بود فقط یه لباس یا تونیک واسه سر سفره اش میخواست :|)...
ما نیز که کلا قصد خررید لباس عید را نداشتیم اما نگاههایی هم به منظور مناسب بودن قیمت یا اگر چیزی چشممان را گرفت می نمودیم که القصه چشمان مبارکمان یک مانتوی سفید و یک شلوار کتان مشکی که تن یک مانکن بود را گرفت و خعلی خوشمان آمد قیمتش هم نسبت به باقی لباسها بهتر بود اما پول همراه نداشتیم برای خرید زیرا به قصد خرید نیامده بودیم، به خواهرشوهر گفتیم که نظرت چیست و هیچی نگفت! گفتم فعلا که پول ندارم ولی بعدا شاید اومدم گرفتمشون...
اینها گذشتو دقیقا روز بعد بود که ما مشغول آشپزی بودیم که گوشی مبارک به صدا درآمده و یک اس ام اس تحویل ما نمود...
خواهرشوهر: سلام، رفتی مانتو شلواررو خریدی؟
من: نه والا، چطور مگه؟
او: من شوهرمو بردم نشونش دادمشون خوشش اومد خریدمشون!
من: مبارک باشه، به دل خوش استفاده کنی
ولی راستش اصلا از حرکت ضایعی که از زور حسادت کرد خوشم نیومد!
با اینکه مانتو شلوار گرفته بود رفت چیزی که من پسندیدمو هم خرید!
* ادامشو بعدا مینویسم اینارو الان با گوشی دارم مینویسم، از نوشتن خسته شدم، طولانیه جریان...
خوبه تو این سرویس برعکس بلاگفا میتونم نظراتو ج بدم و پست بزارم
بعد از آن گفت بیا یک سر بچرخیم من یکی دو تا لباس لازممه بگیرم(طبق گفته خودش مانتو و کیف و کفش و ... خریده بود فقط یه لباس یا تونیک واسه سر سفره اش میخواست :|)...
ما نیز که کلا قصد خررید لباس عید را نداشتیم اما نگاههایی هم به منظور مناسب بودن قیمت یا اگر چیزی چشممان را گرفت می نمودیم که القصه چشمان مبارکمان یک مانتوی سفید و یک شلوار کتان مشکی که تن یک مانکن بود را گرفت و خعلی خوشمان آمد قیمتش هم نسبت به باقی لباسها بهتر بود اما پول همراه نداشتیم برای خرید زیرا به قصد خرید نیامده بودیم، به خواهرشوهر گفتیم که نظرت چیست و هیچی نگفت! گفتم فعلا که پول ندارم ولی بعدا شاید اومدم گرفتمشون...
اینها گذشتو دقیقا روز بعد بود که ما مشغول آشپزی بودیم که گوشی مبارک به صدا درآمده و یک اس ام اس تحویل ما نمود...
خواهرشوهر: سلام، رفتی مانتو شلواررو خریدی؟
من: نه والا، چطور مگه؟
او: من شوهرمو بردم نشونش دادمشون خوشش اومد خریدمشون!
من: مبارک باشه، به دل خوش استفاده کنی
ولی راستش اصلا از حرکت ضایعی که از زور حسادت کرد خوشم نیومد!
با اینکه مانتو شلوار گرفته بود رفت چیزی که من پسندیدمو هم خرید!
* ادامشو بعدا مینویسم اینارو الان با گوشی دارم مینویسم، از نوشتن خسته شدم، طولانیه جریان...
خوبه تو این سرویس برعکس بلاگفا میتونم نظراتو ج بدم و پست بزارم
- يكشنبه, ۲۵ اسفند ۱۳۹۲، ۰۲:۲۶ ق.ظ
وای مانتوی سفید خیلی قشنگ میباشد......اتفاقا با شلوار مشکی هم خیلی ست میشودا.
خوب از بس تو خوش سلیقه ای اونم خوشش اومده دیگه.....خو ببین جلوش نمیگفتی
که چشمت گرفتش و بعدا میرفتی میخریدیش عزیز جانم