تولد امیرعلی
جمعه تولد دو سالگی امیرعلی بود
برای یه اسباب بازی فکری (پرتاب حلقه) خریدم
از بس شیطونه همون لحظه که کادوهارو (که همه شامل اسباب بازی بودن) باز می کرد باید باهاشون یه دور بازی میکرد
از همه اسباب بازی ها هم یه قطعه اشون رو شکست و انداختشون دور
اسباب بازی ها رو که شکوند بعدش تا اخر تولد هم خودش هم باقی بچه ها با حلقه ها سرگرم شدن
با خودم گفتم پس خوب شد براش ماشین و اینا نخریدم فوری میزد میشکوندش
اینم از قیافه خودش روز تولد فداش بشم
اولش این لباسای کُردی رو تنش کردیم که ازش عکس بگیریم مثلا
به حرف مامانش که اصلا گوش نمیده و نزاشت با دوربین چارتا عکس خوشگل ازش بندازیم
اینا رو هم من به زور راضیش کردم وایساده ولی بازم از بس وول میخوره تار شده
امیرعلی هم از لحاظ قیافه شبیه مامانشه
هم از لحاظ اخلاقی داره میشه کپ جاری
فقط خب چون الان بچه است ادم شیرین کاریهاشو دوس داره
ولی یه سری کاراش هم آدم رو حرص میده (زبون نفهمیش خخخخخ)
یعنی یه جورایی جاری درگیر یکی عین خودش شده و هر روز اعصابش خورده
مثلا وقتایی که پیش همیم جاری یه ریز خودش حرف میزنه بعد امیرعلی هم بدش میاد به اون توجه نکنی یه سره میاد میچسبه بهت میپره تو حرفای مامانش و یه ریز یا صدات میزنه یا شعر برات میخونه یا ازت سوال میپرسه و خلاصه نه جاری فرصت میده امیرعلی حرف بزنه نه امیرعلی فرصت به مامانش میده و منم مخم میپوکه اون وسط!
بعد جاری میگه: ناهید امیرعلی خیلی حرف میزنه انقد چرت و پرت میگه اعصاب ادم رو خورد میکنه
بش میگم خب به خودت رفته، خودت کم وراجی
ازم نیشگون میگیره میگه نامرد حالا من وراجم دیگه
میگم آره :ذی
خلاصه با دوتا حرف اینطوری نوشتاری نمیشه توصیفشون کرد و شباهتاشون رو گفت باید از نزدیک ببینیشون
ولی خوشم میاد حال جاری رو میگیره خخخخخ
چند روز قبل تولد امیرعلی، دختردایی شوشو زایمان کرده بود رفتیم دیدن اون یه خورده اونجا پیاده شدیم
بعد تولد امیرعلی شد برا تولدش جیب مبارک ما خالی شد
حالا بیست و دوم تولد یه سالگی دخترِ خواهرشوهره باید بریم فکر یه کادو برا اونم باشیم که کلی فیس و افاده داره و به هرچیزی راضی نمیشه
پارسال که همه با هم زایمان کردن کلی خرج رو دستمون گذاشتن حالا یکی یکی دارن دوباره براشون تولد میگیرن این بین باز ما ضرر میکنیم خخخخخخ
- يكشنبه, ۱۹ مرداد ۱۳۹۳، ۰۲:۰۵ ب.ظ
«نا»
بعید می دونم شما بشناسیش!!!
خخخخخخ
لباس کردی هاشو نیگا. بامزه س با اون تیپش
یه جوری می گی خالی شده جیبت انگار چقدر هزینه کردی.بابا یه دونه از این ماشین شارژی بزرگا براش می گرفتی تا عاشقت شه و دیگه مامانشو قبول نداشته باشه. هه هه
هرچند زیادی خودش و مامانش می شد : بسیار دی
یه زحمت بکش عکس نی نی های اونا رو هم بزار. تو جشن تولدهاشون عکس بگیر ازشون و بزار باهاشون آشنا بشیم
دست اندرکاران قلعه هزار اردک