سردرگمی نوشتاری
می نویسم، پاک میکنم، می نویسم، پاک میکنم، می نویسم...........!
دلیلشو نمیدونم ولی دیگه نوشتن اون حس و حال گذشته رو بهم نمیده
انگار همه چی تکراری شده! سرد شده! بی روح شده
یادش به خیر قبلنا برای چک کردن دم به دقیقه وبلاگم و کامنتام و سر زدن به وب دوستام و خوندن درددلاشون چه ذوقی داشتم
صبح هرموقع بیدار میشدم اگه کار نداشتم اولین کاری که میکردم چک کردن همینا بود و اگه کار داشتم سعی میکردم زودتر تمومشون کنم و بیام بشینم پای وبم! سر بزنم به پستهای جدید دوستام، کامنت بزارم، کامنت بخونم و جواب بدم و اگه حرفی داشتم واسه گفتن بنویسم و پست کنم رو وبم و آخر سر یه چت گروهی پر از شادی و خنده و مسخره بازی با شکیبا و سحر و یاسی داشته باشم
نمیدونم انگیزمو از دست دادم یا چی ولی دیگه شور و شوقی برا نوشتن خاطرات قلعه هزار اردک ندارم
قلعه ما هنوز همون قلعه است و مادرشوهر هم همون مادرشوهر و کاراشم بهتر نشده که بدتر شده ولی من دیگه از اون بیخیالی که بودم بیخیالتر شدم و اصلا برام مهم نیست کاراشون، اخلاقاشون و ....
نه اینکه نخوام ننویسم و این پست یه پست خدافظی و از این حرفا باشه و دیگه وبم بسته شه
فقط دلیل اینکه دیر به دیر پست میزارم و خواستم بنویسم، همیشه از اینکه یه چیزی یه نواخت و تکراری باشه و هیچ تغییری توش نباشه خسته میشم!
الان فک میکنم فضای نوشتاریم خسته کننده و یه نواخت شده، خلاصه نمیدونم چمه ولی اصلا نوشتنم نمیاد
- پنجشنبه, ۱۰ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۱۲:۲۷ ب.ظ
ناهید نکنه پیر شدیم هان؟؟؟؟؟؟خخخخخ
جیگرتو برم من.نمیدونم چه حسیه خیلی دوست دارم و هی میام میخونمت
بووووووووووووووووس ابدار